نشستم‌توصحن‌آزاد؎حرم‌امـٰام‌رضـٰا؛ بہ‌ضریح‌طلایےرنگش‌،بہ‌ڪبوترا؎ حرمش،بہ‌اشڪ‌هاۍزائرهامےنگرم‌و ازذوق‌لبخند؎برلـب‌هایم‌نقش‌مےبندد کہ‌پس‌ازگذرچندین‌ماھ‌دوباره‌نگاهے بہ‌من‌هم‌انداخت‌وطلبید... بہ‌سُـرخوردن‌بچہ‌هارو؎ڪاشےهاۍ آفتاب‌خورده‌حرم‌نیزمےنگرم، چشم‌هایم‌تَـرمےشودودل‌ڪندن‌از ضریحش‌سخت‌تَـر🥲💔 آخرین‌نگاھ‌راهم‌برحرم‌انداختم‌وبہ‌یاد تمام‌ڪسانےکہ‌التماس‌د؏ـٰاداشتند‌؛ د؏ـٰاڪردم(:! ـ دختِ‌انقلابےنویس✍🏻