بریم یه خاطره از روز اول مدارس بگم براتون🙄😅
از دیشب روز شنبه شروع کردم به مرتب کردن وسایلم و آماده کردنشون✌️🏻🛍
آماده کردمو گزاشتمشون کنار 🖇📒
ساعت ١٢ به زد خوابیدم😫🤭
اخه همش تا نصف شب بیدار بودم اما نمیشد که ....😓🤐
مرتب به مامان و بابام میگفتم که😬 ساعت ٧ بیدارم کنین
ساعت ٧ بیدارم کنین
ساعت ٧ بیدارم کنین و .....
همین جوری ادامه میدادم تا اینکه 🙄😶...
دیگه اینقدر گفته بودم که مامان و بابام از دستم خسته شده بودن🙄🤯😜
دیگه یهو گفتن بهم اصلا ساعت ٩ بیدارت میکنیم خوبههههه؟😕
منم دیگه ساکت شدم و خوابیدم🤗😬🤐
مکن ای صبح طلوع ......🌤🌤🌤☀️☀️☀️
و اما طلوع کرد 🌙
دیگه بعد از اینکه نماز خوندم رفتم دوباره خوابیدم ....🙄😌
ساعت هفت شد 🕖...🕰⏰
یهو دیدم مامانم میگه دختر پاشو 💤💤
اما نشدم .....
دوباره بابام اومد گفت.... دختر پاشو 💤💤
تا اینکه دوتاشون باهم اومدن و منو بلند کردن 🤨🙄😴
منم رفتم آماده شدم
🧕
👚
👖
حالا نه با این لباس ها🤣
فرم مدرسه پوشیدم و کیف بر داشتم🎒
نشستم تا بابام آماده بشه
🙋♂
👔
👖
توی این لحظات رفتم توی فکر 🧠👀
استرس گرفتم ....
گفتم توی این وضع الان 🖐🖐
کرونا😷
چطور بریم؟؟؟؟🤧🤒
توی کیفم ماسک یدک اضافه😷
اسپری ضدعفونی👩🔬♀
دستمال کاغذی 🗯🖱
و .... گزاشته بودم و ماسک و عینک روی صورتم😎😷 عینک دودی نه ها🙄😂
از خونه رفتیم بیرون🚶♀🚶♂
رسیدیم مدرسه💃🏫
دلم لک زده بود برا رفقام👯♂
اما نمیتونستیم همدیگرو بغل کنیم😞
از دور صحبت کردیم تا این که مدیرمون اومد صحبت کردن😕🗣
ورود به سالن مدرسه یه دستگاه ضدعفونی دست گزاشتن که باید دست هامون رو ببریم زیرش 👇🤚
🙊بوی اناز ترشیده میده🙊 😂😅
توی کلاس ها گروه بندی شدیم هر کلاسی نزدیک ١٠یا ١١ نفر با صندلی های با فاصله 🤜🤛👥 👥🤜🤛
و بالاخره بهتونم بگم که اینقدر خوش گذشت 😉
اما ترس داشت😷
به امید بازگشت تمام امکانات قبلی🤕🤲
#به_حق_مولامون_زودتر_بره_این_ویروس_منحوس 😷
#صلوات
😍
😍
😷
😷
#خاطره_ای_از_اولین_روز_مدرسه_متفاوت 🤕😌
از متربیان کلاس ترنج خوش بو😌😇
سرکار خانم خوشحال زاده🌷
لیلا جمعانی🧚
#واحد_تربیتی_خواهران
#دختران_مکتب_عشق