『 دختࢪاݩ زینبـے 』
برادرم دعا کن ،که ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافله مهدی فاطمه جا نمانیم #شهید‌مسعود‌ع
💖🖇 ________________ مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش پخش شده است. از او پرسیدم، این گردوها از کجا آمده و چرا این طور پخش شده است؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می‌ریزد داخل ماشین و می‌گوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق می‌کنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام می‌کنید. خیلی به بزرگترها احترام می‌گذاشت و اگر می‌دید یکی از دکترها برخورد بدی می‌کند، او هم برخورد می‌کرد. 🌿