🌸شیمیائی
با صدای بوق وانت تدارکات ، شهرداران آن روز رفتند ، قابلمه غذا را گرفتند و آوردند داخل سنگر .
یکی از بچه ها از دهانش پرید و گفت : می گم بچه ها ... مگه برادر میثم توی آموزش "ش.م.ر" نگفت بعد از این که منطقه توسط گاز آلوده شد ، به هیچ وجه غذاهای در باز را نخورید و فقط از کنسرو استفاده کنید ؟
با این حرف ، حاجی نوروزیان گفت کسی دست به قابلمه غذا نزند . من که از گرمای داخل سنگر و بدتر از آن ، ماسکی که مثل بختک ! روی صورتم چسبیده بود و تنفس را بسیار سخت و خفقان آور می کرد ، خسته شده بودم ، گفتم :
ببین حاجی جون ... با من از این شوخی ها نکنید ... من یکی دارم از گرسنگی رو به موت می رم ... ولی حاجی روی حرفش بود که باید غذا را بریزیم دور ، چون به احتمال زیاد آلوده به گاز شیمیایی شده است .
در قابلمه بزرگ را که برداشتم ، تا چشمم به ران و سینه های خوشگل مرغ هایی افتاد که مثل بچه آدم کف قابلمه دراز کشیده بودند ، نتوانستم طاقت بیاورم و از آن بزم شاهانه در آخرین روزهای حیات ! بگذرم . رو کردم به حاجی نوروزیان و به بقیه گفتم :
ببینید ... منم مثل همه شما ، چه بخواهیم و چه نخواهیم تا حالا چند بار گاز نوش جون کردیم و کم تر از این مرغای نازنین آلوده نیستیم . پس با اینا هیچ فرقی نداریم . منم واسه این که اسراف حرومه ، می خوام خودکشی کنم و همه این مرغ ها رو بخورم .
همین که ماسک را از صورت برداشتم و در قابلمه را باز کردم ، مجید محمدی و بقیه بچه ها یکی یکی آمدند جلو و گفتند که ما همه می خواهیم خودکشی کنیم ! دست آخر همه بچه ها جلو آمدند و غذا را خوردند .