🚨 خدای بینیاز
پادشاهی در بستر بیماری افتاد.
پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر شد.
پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف شود.
شاه از قاضی شهر فتوای مرگ جوانی را برای زندهماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر، در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد.
شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید: چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم خدایا! والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد.
با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش راحت شده است؛ پس میبینی تمام خلایقت برای نیازشان مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند.
ای خالق من، فقط تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی. فقط تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم نمیتوانم برسانم.
شاه چون صحبتهای جوان را شنید، زار زار گریست و گفت: برخیز و برو، من مردن را بر اینگونه زندهماندن ترجیح میدهم.
تو دل پاکی داری. دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و از خلایقش بینیازم کند.
#دعای_کمیل
@dooakomeil
🔻مقدمتان را به این کانال معنوی
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
@dooakomeil
@dooakomeil
@dooakomeil
╚═══💫💎═╝
شما هم چند نفر را به کانال دعوت کنید
#دعای_کمیل
@dooakomeil
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠