مرحوم حاج محمداسماعیل دولابی: خلیفه‌ی دوم در دوران حکومتش همراه با تعدادی از لشگریانش از سرزمین یمن عبور می‌کرد، به فکر افتاد که اویس قرنی را که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم بسیار از او تعریف می‌کردند را ببیند؛ در مسیر،کنار نهر آبی، چوپان پیری را دید که چهره‌اش در اثر آفتاب شدید سیاه رنگ شده بود؛ از وی سراغ اویس را گرفت؛ پیرمرد که همان اویس بود پرسید با اویس چه کار دارید؟ گفتند پیامبر اسلام در زمان حیاتش بسیار از او سخن میگفت و ما که از صحابه‌ی اوییم، می‌خواهیم ببینیم اویس کیست؛ اویس گفت اگر شما از صحابه‌ی نزدیک پیامبرید و سالها در کنار او بوده‌اید، به من بگویید کدام دندان پیامبر در جنگ احد شکست؟ عمر و همراهانش هر چه فکر کردند، به یادشان نیامد؛ آنگاه اویس دهانش را گشود و دندان شکسته‌ای را در دهان خود نشان داد و گفت: همین دندان بود و همان ساعت که دندان پیامبر در منطقه‌ی احد شکست همان دندان من هم در یمن شکست و افتاد؛ محبت و یگانگی حقیقی یعنی این. @doolabi