دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت18 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ ازطرفی دنبال راهی بود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ پیش‌از آمدن به خانه، داخل باغ مجاور خانه، موهایش را شسته تا آثاری از خون در آن باقی نماند. چنین مسائلی که برایش پیش می‌آمد، مهر و محبتش در دلم بیشتر و بیشتر می‌شد و واقعاً به داشتنش افتخار می‌کردم. چیزی نگذشت که کنار پدرش نشست، خواهش کرد تا دوباره به مسجد برود گفت: «پدر درکم کن! تا اوضاع شهر آرام نشود، توی خانه آرام و قرار ندارم.» پدر اجازه داد و او رفت شب‌هنگام که همه آشوب‌ها و ناآرامی‌ها به پایان رسید، به خانه برگشت. دراین‌میان آن کس که از دل من خبر داشت، فقط و فقط خدا بود. مردم از جو حاکم بر شهر ، وحشت‌زده شده بودند، شهر بوی خفقان می‌داد، خانواده‌ها سعی می‌کردند از ترس جانشان، در مسیر مقابل نیروهای رژیم قرار نگیرند، اما عده‌ای هم بودند که برای مبارزه با ظلم ،از جان خود می‌گذشتند. شاه که موقعیت خود را در خطر می‌دید، مرتب در شهرهای بزرگ حکومت‌نظامی اعلام می‌کرد. دانشگاه‌های تهران به‌صورت نیمه‌تعطیل درآمده بود. یک روز دخترم، انیس، خوشحال و شادمان وارد خانه شد و گفت: «این هفته کلاس‌های دانشگاه تعطیل‌شده و به‌زودی همسرم از تهران برمی‌گردد.» آقای ناصر دادبین دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود و گاهی اخبار انقلابیون را از تهران برای ما می‌آورد. برای انیس دوری از همسر، آن‌هم با دو بچه خردسال سخت می‌گذشت. طبیعی بود که او از این پیش‌آمد خوشحال باشد، چون در این یک هفته که همسرش در کنارش بود ، او راحت‌تر به کار و زندگی‌اش می‌رسید. مسجد امام روزها می‌گذشت، تظاهرات مردمی در تهران و سایر شهرها ادامه داشت و هر روز عزیزانی به خیل شهدا می‌پیوستند. در کرمان نیز انقلابیون تصمیم به تجمع گسترده در روز جمعه، ۲۴ آذر ۱۳۵۷، در مسجد امام (ملک) گرفتند تا با شرکت در مراسم چهلمین روز شهادت طلبه‌ سید حسن توکلی، مخالفت خود را با رژیم شاه اعلام کند. ناصر آن روزها کرمان بود. یک روز قبل‌از تجمع گفت قرار است همه به‌صورت انفرادی وارد مسجد شوند و خانم‌ها نیز در این تجمع حضور داشته باشند.» نگرانی و دل‌شوره سراغم آمد. به اندازه‌ای دلم گرفته بود که نهایت نداشت. بعدازظهر روز موعود فرارسید... ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼