دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۵ #نویسنده مریم.ر رفتم پرسیدم اونی که شهیدشده بود محمد
۶۶ مریم.ر صبح شده بود نمیتونم خونه رو بدون محمد ببینم . باز دوباره میخوابم و میرم توی فکر امروز۴ روز میگذره که محمد از من دوره😔 چرا زنگ نمیزنه . خدایا من محمد به تو سپردم😢 محمد پس کی برمیگردی عشقم😭 من بدون تو دنیا رو نمیخوام ؛ به قاب عکس دونفریمون که روی میز کنارتخت بود خیره شدم برداشتمو نگاه کردم . خدانکشتت محمد چرا من اینقدر دوست دارم❤️ به عکس محمد خیره بودم که باز دوباره خوابم برد . با صدای زنگ تلفن بیدارشدم . مادرشوهرم بود _الو مریم جان خوبی مادر؟ _سلام مامان خیلی ممنون . شماخوبین؟ _خوبم شکر . مریم جان ناهار درست کردم بیا پایین . خودتو تو خونه حبس کردی چرا؟ یه نگاه به ساعت کردم ساعت۱۲ظهره😳 _نه مامان جون نوش جان من یچیزی خودم درست میکنم _وا چرا تعارف میکنی . مریم جون تو برای ما عروس نیستی مثل دخترمونی _ممنون مامان . شماهم مثل مادرم میمونید . اما میترسم خونه نباشم محمد زنگ بزنه . اینجوری راحت ترم _برای سلامتی همشون ختم برداشتم . الهی قربونش برم😔 صدای مادرشوهرم لرزید ؛ منم بغض کردم یه لحظه هردومون هیچی نگفتیم _حالا نمیای پایین؟ _اینجوری راحت ترم مامان جون چون یموقع محمد زنگ بزنه . ممنون از لطفتون _باشه پس بیا غذا رو بگیر و برو _چشم رفتم پایین با مادرشوهرم یکم صحبت کردم غذا رو گرفتم و اومدم بالا . اشتها زیاد نداشتم گذاشتم روی میز . من بدون محمد از گلوم پایین نمیره😔 اون الان ناهار خورده یانه؟😢 باز صدای تلفن اومد . نکنه محمدباشه😟 شماره رو نگا کردم عه این از خونمونه _الو سلام _سلام دخترم خوبی _ممنون مامان جان شما خوبی بابا خوبه _همه خوبیم . مریم جون مادر لباسهاتو جمع کن یه تاکسی بگیر و بیا اینجا _برای چی؟ _چون تنهایی _نه ماما قربونت برم ممنون . من باشم تو خونه بهتره چون یموقع محمد زنگ بزنه _کدوم زنگ مادر . الان چندروزه تو را ول کرده کجا رفته؟من مطماهستم که سرش یجا گرمه _مامان من که بهتون گفتم کجاست _فکرکردی منم مثل تو سادم؟؟؟اون دیگه برنمیگرده رفت که رفت . اصلا از کجا معلوم الان با یکی دیگه ازدواج نکرده باشه؟یه ساده مثل تو _وای مامان توروخدا آخه این حرفاچیه میزنی😳 _مریم حرفمو گوش کن اون زندگی ول کن بیا اینجا هنوزم خونه تو . مردی که زنشو تنها ول کنه و بره به هیچ دردی نمیخوره _نه مامان من نمیام . میدونم نگرانمی ولی این حرفات ناراحتم کرد _باشه پس بمون تو همون زندگیت بدبخت از حرفهای مامانم بهم ریختم روی مبل نشستم و فقط سرموگرفتم . احساس میکردم الان منفجرمیشم . محمد بیا پس بیا دیگه😭 تحملم تموم شد ڪاش میشد نروے تا ڪه نگارتــ اینجا این همہ تنگ دل و چشم به راهتــ نشود 💔 ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman