دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و چهار مرتضی که از در اومد تو با صحنه عجیبی مواجه شد ... تقریبا دیوار اتاق، پر
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و پنج ـ دیشب اصلا نخوابیدی؟ ...  ـ نه ... حدودا دو ساعت پیش، تمام مطالبی رو که در مورد رمضان باید می نوشتم تموم شد ...  از جا بلند شد و کلید رو زد ... نور بدجور خورد توی چشمم و بی اختیار بستم شون ...  ـ توی این تاریکی که چشم هات رو نابود کردی ...  دیده های سرخم رو به زحمت باز کردم ... چشم های خو گرفته به تاریکی، حالا در برابر نور می سوخت و به اشک افتاده بود ... تا لای اونها رو باز می کردم، دوباره خیس از اشک می شد و پایین می ریخت ... همون لحظات کوتاهی که مجبور شدم به خاطر نور اونها رو نیمه باز نگهدارم ... خستگی این 48 ساعت، هوش رو از سرم برد ... دیگه خروج مرتضی رو از دستشویی نفهمیدم ...  ساعت نزدیک 10 صبح بود ... اولین تکانی که به خودم دادم، دستم با ضرب به جایی خورد ... نیمه خواب و بیدار بلند شدم و نشستم ... مغزم هنوز خواب و هنگ بود ... به جای اینکه درست بخوابم، همون طور پایین تخت ... گوله شده تا صبح خوابم برده بود ...  با اون چشم های گیج و خمار، توی اتاق چشم چرخوندم ... مرتضی نبود ... یه یادداشت زده بود به آینه ...  ـ برای زیارت رفتیم ... بعد از اون هم ...  نوشته رو گذاشتم روی میز و رفتم دوش بگیرم ... شاید این گیجی و خواب از سرم بره ... بعد از حدود 48 ساعت بیداری ... فقط 6 ساعت خواب ...  بیرون که اومدم هنوز خستگی توی تنم بود اما دیگه کامل هشیار شده بودم ...  برگشتم پای نوشته ها ... ـ سخن خدا : روزه برای من است و من پاداش آن را می دهم ...  ـ دعای شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب می شود ... ـ روزه رمضان، سپر از آتش جهنم است ...  ـ روزه از سربازان عقل هست و روزه خواری و نگرفتن روزه از سپاه جهل ... ـ هر کس عمدا یک روز رو روزه نگیرد ... باید در کفاره این کار ... یا بنده ای را آزاد کند ... یا دو ماه پی در پی روزه بگیرد ... و یا شصت فقیر و مسکین را اطعام کند ... ـ امام صادق: هر کس یک روز از ماه رمضان روزه خوارى کند از ایمان خارج شده است ... ـ ..... نگاهم رو از یادداشت ها گرفتم ... می خواستم برم سمت سوال ها و برداشت هام که ... چشمم افتاد به یه بخش دیگه ...  مرتضی یه بخش هایی از سوال ها رو جدا کرده بود ... و چسبونده بود به شیشه پنجره ... جواب هایی رو از احادیث که به ذهنش می رسید ... یا پاسخ های خودش رو توی برگه های جداگانه نوشته بود و کنار سوال مربوط به اون زده بود ...  رفتم سمت شون ... و با دقت بهشون خیره شدم ...  ـ پیامبر: هر کس از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند ... خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذیرد مگر این که غیبت شونده او را ببخشد ... ـ امام صادق: آنگاه که روزه مى ‏گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه ‏دار باشند (یعنی از گناه پرهیز کنی) ...  ـ گناه فقط انجام ندادن عمل عبادی نیست ... گناه چند قسم داره: گناه در حق خودت ... گناه در در برابر فرمان خدا ... حق الناس یا گناه در حق سایر انسان ها ... مثلا ... ـ پیامبر: رمضان ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم .... درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد .... برای لحظاتی چشمم روی سخن آخری موند ...  'خدا که به به مردم گفته درب های رحمت و راه رسیدن به خدا بسته نیست ... و هر وقت توبه کننده به سمتش برگره اون رو می پذیره ... پس منظور از درهای آسمان چیه؟' ... و ده ها سوال دیگه ...  بی اختیار، وحشت وجودم رو پر کرد ... ترسیدم اگه بیشتر از این بخونم یا پیش برم ... همین باور و چیزهای اندکی هم که از اون شب در وجودم شکل گرفته رو از دست بدم ... و وحشت از اینکه هنوز پیدا نشده ... دوباره گم بشم ...  توجهم رو از برگه ها گرفتم ... ناخودآگاه در مسیر نگاهم، چشمم به گنبد طلایی رنگ حرم افتاد ... و نگاهم روش موند ...  ـ صدای من رو می شنوی؟ ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•