#تجربه_من ۷۶۷
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#غربالگری
با تموم شدن دوران دبیرستان، درسم رو ادامه دادم و با این تفکر غلط که حالا زوده برا ازدواج کردن تا سن ۲۷ سالگی درسم رو خوندم. خرداد ماه نود و هفت که همزمان با ماه مبارک رمضان بود، بعد از کلی وسواس ، بلاخره به عقد شوهرم درامدم، مراسم عقد و نامزدی ما در اوج سادگی و به دور از تجملات بود و در اسفندماه نود و هفت با رفتن به زیارت آقا امام رضا زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
الحمدالله شوهرم از نظر اخلاق و پایبند بودن به مقدسات عالی بودن و مدرک کارشناسی و مهندس برق بودن😊😊
چند ماه از زندگی مشترکمون نگذشته بود که دخالت های بی مورد و عذاب آور مادر شوهر و خواهرشوهرام شروع شد 😞😞 هنوز چند ماه نگذشته بود که از ما خواستن که برای بارداری اقدام کنیم و ما هم اقدام کردیم ولی نتیجه ای حاصل نشد و برای بررسی و درمان راهی دکتر شدیم یعنی براتون بگم که چقدر دکتر رفتم و این و ماه و آن ماه بهم وعده میدادن و دارو و قرص هایی که چقدر عوارض و هزینه داشتن و برای ما هیچ نتیجه ای در بر نداشت.
خلاصه نیش و کنایه مادر شوهر و خواهر شوهرها شروع شد، طوری که پای زن دوم هم در میان آمد ولی شوهرم مثل کوه پشت من بود و میگفت اگه خدا بخواد بچه بهم بده با همین هم بهم میده، روزگار به همین ترتیب میگذشت و من از نظر روحی داغون شده بودم تنها اميدم خدا و اهل بیت بودن...
خلاصه بعد از کلی دوا و درمان و عوض کردن دکتر های مختلف بلاخره رفتیم پیش یک دکتر حاذق و کار بلد و بعد کلی بررسي و آزمایش به این نتیجه رسید که ما طبیعی بچه دار نمیشیم و باید آی یو آی یا آی یو اف انجام بدیم و من زیر بار این حرف ها نمیرفتم و میگفتم همه چیز دست خداست فقط کارم شده بود گریه و زاری و متوسل شدن به اهل بیت طوری که فقط سرکوفت بچه بهم میزدن ومن زنگ میزدم حرم امام رضا و خودم رو تخلیه میکردم و بعد از یک سال دکتر رفتن کلا قید دکتر رفتن رو زدم و گفتم هرچی خدا بخواد.
سه ماه از دکتر نرفتنمون گذشته بود نزدیک ماه محرم دیدم که دوره ام عقب افتاده و من در اوج نا امیدی گفتم امکان نداره باردار باشم. گذشت و من داشت حالم بد میشد و چند روز مونده بود تا محرم گفتم ای خدا تو روبه حق امام حسین ناامیدم نکن تو اوج نا امیدی که دکترا جوابم کردن، نذر کردم اگه باردار شدم و پسر بود، اسمش رو بذارم حسین و هر سال محرم روز عاشورا به دسته های عزاداری غذا بدیم که خدا کمکم کرد و من در اوج نا امیدی و بدون هیچ دارویی خدا، آقا حسین رو به من هدیه داد.
داستان به همین جا ختم نمیشه دوران بارداریم هم همش درگیر دکتر رفتن بودم، استراحت مطلق و زیر نظر دکتر بودم.
تا اینکه برای آزمایشات غربالگری که در دوران بارداری باید انجام میدادم رفتم و آزمایش غربالگری مشکوک بود و گفت باید یه آزمایش دیگه هم انجام بدی جنین مشکوک به سندروم دان هست که با شنیدن این حرف انگار دنیا رو سرم خراب شده بود و با شوهرم قرار گذاشتیم با کسی حرفی نزنیم تا ببینیم چی میشه آزمایش دوم رو هم که انجام دادیم باز مشکوک بود. دکتر گفت باید برید آزمایش ژنتیک گذشت و ما نرفتیم و ما گفتیم هرچی خدا بخواد و من به شوهرم گفتم اگه تقدیر من این باشه که یه بچه اینجوری داشته باشم من قبول میکنم ولی بچم رو نگه میدارم گذشت و من شش ماه که شدم رفتم پیش متخصص زنان گفت خانم آزمایش ها خوب نبودن چرا اقدام نکردین گفتیم هرچی خدا بخواد و دکتر هم گفت فقط توکل تون با خدا باشه و من میترسیدم و میگفتم این بچه نذر امام حسینه خدا خودش هواش رو داره.
رفتم تو ماه نهم که دکتر تشخيص داد باید سزارین بشم و به لطف خدا عمل شدم و خدا نعمت رو در حقم تمام کرد و یک گل پسر بهم داد که شب شانزدهم ماه رمضان به دنیا آمد و هيچ اثری از سندروم در پسرم دیده نشده بود. خدا رو شکر یه پسر باهوش و شیطون و سالم دارم بخاطر این نعمت خدا را هزاران مرتبه شکر میکنم و من به این نتیجه رسیدم که اول و آخر هرکاری خدا است و تا خدا نخواد کاری انجام نمیشه....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075