#تجربه_من ۷۸۲
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#سختیها
#قسمت_اول
من پارسال قسمتم شد رفتم اربعين كربلا، قبل از اينكه روزي ما بشه بريم كربلا، مامانم به همسرم گفتن شما اگه ميخوان برين، اربعين برين. فاطمه و سيدعلي رو من مراقبشون هستم. همسرم هم از مرز شلمچه قبل از اينكه ما قصد رفتن به كربلا كنيم، رفتن كربلا...
ما قبلش براي سيدعلي گذر موقت گرفته بوديم و اجازه خروج از كشورم همسرم به من تو محضر دادن چون خيلي دلمون ميخواست بريم كربلا اما به همسرم گفته بودم شما برو من وايميستم إن شاء الله سال بعد باهم ميريم.
همسرم كه رفت، من دلم طاقت نياورد برادرم و خانومش و فرزندش و خواهرم و همسرشون و پدرم قرار گذاشتن با ماشين برن و من و مامانم و سيدعلي بمونیم.😒
داداشم و خانوادشون يكبار درخواست گذرنامه كرده بودن، ٢٠ روز گذشته بود ديدن نمياد درخواست گذر موقت كردن منم گذرنامم مهلتش تمام شده بود تو اخبار گفته بودن مهر ميزنند😇
همون روزي كه خانم داداشم داشتن ميرفتن گذر موقت بگيرن، قرار بود بعد از ظهرش راه بيوفتن و ما را با خودشون نبرن...
منم همراهشون رفتم اداره گذرنامه با خودم گفتم من تلاشم ميكنم، حالا ميرم گذرم رو مهر ميزنم، شايد آقا من و سيد علي هم طلبيدن كربلا...
ساعت ١١ ظهر بود كه از اداره گذرنامه اومديم، بابام مرخصي ساعتي گرفته بودن زود اومده بودن خونه كه وسايل جمع كنند برن... وقتي فهميدن من اداره گذرنامه بودم، باورشون نميشد من بچه ٣ماهه رو بر داشتم با زندادشم و سيدامير علي اسنپ گرفتيم و رفتيم جايی به اون شلوغي(وحشتناك شلوغ بود و صف گذرنامه تا خيابان پيروزي اومده بود) و موفقم شديم و دسته پر برگشتيم😁
ديگه هر جوري بود دلشون رحم اومد و راضي شدن ماهم بيايم.
سيدعلي ٣ماه ١٥روزش بود و همراه ماهم برادرم هم بودن كه فرزندشون ٣سال نيمش بود به اسم سيداميرعلي، البته پدر و مادر و خواهرم و همسرشونم و خانوم دادشم هم بودن ولي بچه فقط اين دوتا بودن
به خاطر بچه ها كه گرما زده نشن از مرز باشماق رفتيم. ساعت ٣شب بود كه از مرز رد شديم و اونجا به شدت سرد بود كه كاپشن تن بچه ها كرديم. اين درحالي بود كه مرز مهران از شدت گرما آب پاشي ميكردن و مرز ٣روز بسته بودن كه از ازدحام كم بشه
فاصله از مرز باشماق تا كربلا خيلي زياده
ما ساعت حدودا ٦صبح بود سوار وَن شديم به سمت سليمانيه و از اونجا دوباره ون گرفتيم به سمت كاظمين و از كاظمين تا كربلا يك ون ديگه گرفتيم.
از مرز باشماق، هيچ ماشيني مستقيم به كربلا نمياد و هزينشم تقريبا ٤ برابر مرز مهران هست ولي اين خوبي داره كه هم خنكه و هم خلوت كه باعث شده بود بچه ها گرما زده نشن.
ما ساعت ٦ كه از مرز راه افتاديم تقريبا ٨ رسيديم سليمانيه و ٨ام به سمت كاظمين حركت كرديم كه ٦بعداز ظهر رسيديم
كاظمين، هوا به شدت گرم بود و من تن بچم يك ركابي و شورت كرده بودم كه از حال نره و دائم پاهاش ميشستم.
نماز مغرب و عشا رو كاظمين خونديم و زيارت مختصري كرديم و ساعت حدودا ١٠ شب از كاظمين به سمت كربلا راه افتاديم خود عراقي ها ميگفتن دو ساعت بيشتر راه نيست ولي يك ترافيكي به شدت سنگين و بي سابقه اي بود كه ما ٦ صبح رسيديم كربلا اونم تو ترافيك و دود...
ترافيك انقدر زياد بود كه تقريبا ماشين ها ميلي متري حركت ميكردن... تو اين مسير ماشيني كه ما سوار شديم بعد ٢ساعت خراب شد، مجبور شديم تو دود و ترافيك كنار جاده پياده بشيم و كرايه مون پس داد😒
پليسي كه تو جاده بود چون ديد ما نوزاد همراهمون هست، يه ماشين مجبور كرد كه ما رو سوار كنه، چون هيچ ماشيني تقريبا خالي رد نميشد.
راننده اين ماشينم يك فرد به شدت بد اخلاق و بي اعصاب و از اونايي كه اصلا رحم و مورت حاليشون نميشه بود تا ساعت ٣صبح تو ترافيك و دود گرما بوديم و بچه من از شدت گرما بي تاب شده بود ولي اصلا حاضر نشد كولر روشن كنه، تازه وسط جاده كه آب ميدادن براي خودش و كنار دستيش برميداشت ولي به ما نميداد.
همه داشتيم از تشنگي هلاك ميشديم، يك وانت كه كنار ما همزمان رد ميشد، چند تا پسر نوجوان بودن. من چون يكم عربي بلدم، بهشون گفتم خيلي تشنه مونه و يكم آب بدين كه ٣تا از آب هاي خودشون دادن به ما 😍
اين آقا راننده بي اعصاب حتي براي سرويس بهداشتي هم نگه نداشت، كه تو اين اوضاع من دستشويي داشتم. پدرم بهش گفتن نگه داره، اونم در جواب گفت اگر پياده شدين و ترافيك باز شد من منتظر نمي مونم و ميرم و منم با اميد به اينكه ترافيك هست، پياده شدم و رفتم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075