آن لقمه‌های پاک... گاهی در حد وسواس برای پاکی لقمه‌ای که در دهان فرزندانش می‌گذاشت، دقت می‌کرد. یکی از اهالی، گوسفندی سر بریده و مقداری گوشت برای فاطمه آورده بود. مش حسن که دیده بود آن گوسفند روزی رفته در باغ یکی از همسایه‌ها و از درختان او خورده، با قاطعیت گفت: «فاطمه! از این گوشت نخور، به بچه‌ها هم نده!» 📚 باران گرفته است "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075