#تجربه_من ۲۹۶
#فرزندآوری
دوست دارم تجربه زندگی خودمو براتون بگم. منم مثل بعضی از شماها زود ازدواج کردم. در سن ۱۶ سالگی عقد کردم و ۱۸ سالگی ازدواج کردیم. به خاطر اختلافی که با شوهرم داشتم راضی نبودم به اینکه بچه بیارم ولی شوهرم همیشه اصرار داشت که یه بچه بیاریم که بلاخره بعد از ۸ ماه اونم به اصرار مامانم راضی شدم که یدونه بچه در سن ۲۰ سالگی بیاریم که خدا خیلی زود بهمون یه دختر ناز وخوش و آروم عطا کرد و من خوشحال از اینکه خدا بهم دختر داده چون خودم خواهری نداشتم همیشه از خدا میخواستم که بهم دختر بده و خدا رو شکر به آرزوم رسیدم.
خلاصه دخترم سه ماهه بود که شک بر اینکه شاید ممکنه باز باردار باشم که رفتم دکتر گفت که باردار نیستی... مامانم چون خودش دوتا بچه بافاصله یکسال آورده بود یکم سختی کشیده بود نذاشت که من بچه ی دوم رو با فاصله ای کم بیارم ولی همچنان شوهرم مشتاق این بود که باز بچه بیاریم و من راضی نشدم چون یکمی مشکل مالی داشتیم و شوهرم کار خوبی نداشت. به خاطر وضعمون راضی نشدم. شوهرم و اطرافیان چقدر اصرار کردن، قبول نکردم که بچه ی دوم رو بیارم. میگفتم از کجا پول بیارم که بچه ها رو بزرگ کنم و رزق و روزی خدا رو به کل فراموش کرده بودم.
بعد از کلی ناشکری، وقتی دخترم ۴ ساله شد وضعمونم بهتر شد، تصمیم گرفتم که بچه ی دوم رو بیارم که متاسفانه به خاطر ناشکری هام خدا دیگه بهم بچه ای نداد. حالا دخترم ۸ سالشه و ذوق اینو داره که یه خواهر یا یه برادر داشته باشه الان هرجا بچه ای می بینه حسرت میخوره که چرا ما نباید یه بچه کوچیک داشته باشیم؟! همیشه غر میزنه که من نمیخوام تک فرزند باشم.
اینو گفتم که بدونید شما مثل من نکنید. بعد اینکه اومدم تو این کانال و پیام های شما رو میخونم پشیمون از این که ای کاش منم به حرف شوهرم گوش میدادم حداقل دوتا بچه پشت سرهم می آوردم، ولی الان فقط افسوسش و غرغر های شوهرم برام مونده 😔😔😔😔
دعا کنید که خدا نگاه لطفش رو به من و همه کسانی که در انتظار بچه هستن بندازه و فرزندانی صحیح و سالم به ما بده.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1