#تجربه_من ۴۲۶
#غربالگری
#قسمت_دوم
اون روز گذشت و من خیلی خوشحال بودم ولی نمیدونم چرا آخرش ته دلم یه جوری بود بازم سونوها را پیش یه دکتر دیگه بردم و اونم بهم گفت نباید میرفتی و اصلا نگران نباش. خیلی خیلی امیدوار شدم ولی تا آخر بارداری آخرش استرس و ترس خاصی ته دلم بود هر وقت سونو میخواستم برم خیلی میترسیدم.
نمیدونید این ۴ ماه را چه طوری طی کردم. بچه م از روز اول خیلی بد اخلاق بود و گریه می کرد. شبها یه ساعت به یک ساعت یه گریه های وحشتناکی میکرد که خودم میترسیدم اصلا شیر درست نمیخورد خیلی به خودم وابسته بود، پیش هیچکس آروم نمیگرفت کل شبانه روز یه ساعت هم پشت سر هم خواب نداشتم. خیلی روزهای سختی بود همه هم بهم میگفتند چرا بچت این طوری میکنه؟!
این قدر این بارداری و اتفاقاتش در من اثر گذاشته بود که دکترم هم بهم گفت با همین یه زایمان پیر شدی.
متاسفانه وقتی هم سه سالش شد یکدفعه لکنت گرفت خیلی بد کلی هم تا حالا دکتر و مشاوره گفتار درمانی. توی گفتار درمانی برا دکتر که ماجرا را تعریف کردم خیلی ناراحت شد و آب پاکی را رو دستم ریخت و گفت ریشه این طور حرف زدنش ناشی از ترس و استرسی بوده که توی بارداری داشتید و مدیون بچتون هستید منم با عصبانیت گفتم من مدیونم یا اون دکترای لعنتی و از خدا بی خبر که به خاطر تشخیص اشتباهشون این بلا را سر من و بچم آوردند تا آخر عمرمم اون دکترها را نمیبخشم و حلالشون نمیکنم واقعا چه جوابی دارند در مقابل من و بچم؟!
به خدا برا یه مادر خیلی سخته اون هم تو تجربه ی اول و بعد از این همه سال چشم انتظاری با حسرت به دهان بچه های دیگه نگاه کنه که چه خوشگل حرف میزنند و اون وقت .... حالا زخم زبون ها و نیش و کنایه های بقیه را هم به این مساله اضافه کنید.
اون قدر توی این یک سالی که پسرمو میبردم گفتار درمانی بچه هایی را دیدم که با یه تشخیص اشتباه چه بلاها سرشون اومده.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1