#تجربه_من ۴۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#قسمت_اول
تقریبا از سن ۱۲ سالگی خواستگار داشتم، من که دختر پر شور و هیجانی بودم و اصلا راجب این قضیه فکر هم نمیکردم، تحت فشار حرف های اطرافیان و مزاحمت های بعضی خواستگار ها (میگم مزاحمت چون اکثرا اصولی برخورد نمیکردن و مثلا وسط خیابون و تو تاکسی و اتوبوس و مسجد و جلوی دوستام و... از من آدرس میخواستن😒)
فکرم به شدت مشغول این قضیه شد که اره انگار باید ازدواج کنم دیگه چاره چیه🚶🏻♀️😬 (دخترای گل مجرد سعی کنیدهیچ وقت تحت تاثیر این طور فشار ها و اینکه مثلا فلانی ازدواج کرد من نه و این حرفا قرار نگیرید🚫 از اون طرفم سخت گیری نکنید)
اما به دلیل مخالفت های تقریبا منطقی (بعضا هم غیر منطقی) این قضیه تا سن ۲۱ سالگی به عقب افتاد.
با وجود تمام فشار هایی که بهم وارد میشد و با تمام عقاید خاص و مذهبی که داشتیم این دوره هم گذشت و خدا رو شاکرم که مسیر خوبی رو پیش روم قرار داد🙏
همون سال اول کنکور با کمتر از ۱ سال درس خوندن دانشگاه دولتی قبول شدم و کوله به دوش رفتم تهران دنبال تحصیل...
تازه داشتم به شرایط زندگی دور از خانواده عادت میکردم و برنامه های طولانی مدت می ریختم که کرونا😬 با همههه ی برکاتش برای من اومد😂
همه برگشتیم شهرستان و من تازه بعد حدود ۲ سال طعم زندگی کنار خانواده رو یه جور خاص چشیدیم.
چون همش ازشون فراری بودم و میخواستم تنها زندگی کنم چون حس میکنم حرف منو نمیفهمن و از نیازم آگاهی ندارن!
با شروع کلاسا به صورت مجازی و اون همه مشکلاتش، تلاش کردم برنامه های خوبی بریزم و حسابی تغییر کنم.
شروع کردم راجب ازدواج مطالعه کردن
و ویس های اساتید گوش میکردم (شناخت خود و شناخت اهداف ازدواج خیلی مهمه👌البته که مسئله ی توسل و توکل هم مههمههه)
ورزش میکردم
به خودم میرسیدم
و این وسط خواستگار های خووووبی رو که اصولی و اینبار محترمانه درخواست میکردن رو با گذر از فیلتر های مختلف خانوادگی😂🥴به خونه راه میدادیم.
قسمت سخت اما خوب ماجرا از وقتی شروع که...
دلم خیلی شکسته بود
از خواستن ها و نشدن ها
خواستن هایی که هنوزم نمیتونم راجبشون حرف بزنم و به کسی چیزی بگم
با مشورت دوستم یه چله نماز جعفر طیار برداشتم
به این صورت که ۴۰ هفته پشت سر هم یکی از روز های هفته رو نماز بخونم که در اولین هفته مادر همسر عزیزم به خونه ما اومدن
و حالا که تقویمم رو نگاه میکنم میبینم هر هفته بعد از خوندن نماز یکی از مراحل خواستگاری بی فوت وقت جلو میرفت🙈
به ترتیب هفته دوم با همسرم معارفه داشتیم
هفته سوم صحبت کردیم
هفته چهارم تلفنی صحبت کردیم
هفته پنجم آزمایش
و هفته ششم به خاطر امتحانات پایان ترم من ادامه آشنایی
و هفته هفتم نامزدی فوق العاده ساده ما🙃بدون هیچ کدوم از فامیل و خانواده همسرم(به جز مادرشوهر عزیزم) به خاطر درگیری با مسئله کرونا☹️
(بالاتر گفتم برکات کرونا🙈هر چند دوس داشتم در بهترین لحظات زندگیم همه کسایی که دوسشون دارم کنارم باشن❤️اما... بابت که عدم حضور افراد نامحرم باعث شد نامزدی راحتی داشته باشیم و به جای تعارفات و تشریفات بعد از محرمیت من و همسرم کنار هم باشیم، همچنین در قسمت های مختلف از کرونا ممنونم چون کمک کرد خیلی از رسم و رسومات الکی رو هم حذف کنم😂💪)
این روند نماز هر هفته ادامه داشت و ما هررر روز خیر و برکت زیادی رو تو زندگی احساس میکردیم
یکی از تصیماتی که به طور غیر مستقیم از همون اول گرفتیم این بود که اول خدا و بعد ما تعیین کننده هر اتفاق خاص توی زندگیمون باشیم، به این صورت که با رعایت احترام تماااام و کمال والدین و خواهر و برادرامون، من و همسرمباشیم که برای زندگیمون تصمیم بگیریم.
به همین خاطر با صحبتهای محترمانه به خانوادهها فهموندیم که آمادگی برگزاری عقد دائم رو قبل از شروع محرم داریم و طی یک هفته با رزقی که خدا برای ما رسوند تمام خرید عقدمون انجام دادیم(ما حلقه طلا نخریدیم من از همون اول به همسرم گفتم خیلی طلا دوس دارم اما اعتقادی به حلقه طلا ندارم چون از حلقه هیچ سود مالی نداریم و جنبه معنوی داره برام، دلم میخواد که نقره بخریم و عوضش این پول رو جاهای دیگری خرج کنیم.ایشون هم که نمیتونستند طلا استفاده کنند و گفتم که اگر شما لازم بدونی برا شما پلاتین میخریم و بحث مشکل مالی نیست هر چند اون دوره طلا به شدت گرون تر از الان بود اما ایشون هم ازین انتخاب استقبال کردند، براشون انگشتر نقره خریدیمو بالاخره با اصرار خیلی زیاد ما برای خریدن حلقه نقره بقیه پول رو که پدرم برای ما در نظر گرفته بود رو برای خرید تقریباً هفت تیکه از جهیزیه استفاده کردیم که این مورد تمسخر خیلی ها قرار گرفت که شما عجله میکنید😏 ولی ما به این حرفها توجهی نکردیم و به راه خودمون ادامه دادیم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1