۵۸۰ متولد سال ۱۳۷۰ هستم و سال ۹۰ با پسرعموم به اصرار مامانم ازدواج کردم البته ۸۶ عقد و ۹۰ عروسی😊 یه چهار سالی طول کشید تا بتونم آماده ی زندگی مشترک بشم😁 با وجود خواستگار های دیگری که داشتم مادرم از ایمان و هم کفو بودنم با پسرعمو جان گفتن و اصرار به این ازدواج کردن که خدارو شکر ازاین بابت تا ابد مدیون مادرم هستم. زندگیمون بالا پایین زیاد داشت اما همیشه با توکل از سر گذروندیم. به لطف خدا یه دختر سال ۹۲و یه پسر سالم سال۹۶ به زندگی شیرین مون اضافه شد😍سال ۹۸ تصمیم گرفتیم به امر رهبری فرزند سوم رو هم به جمعمون اضافه کنیم که بعد از بارداری با مخالفت اطرافیان مواجه شدیم، و در کمال تعجب از طرف خانواده های به ظاهر مذهبی خودمون😒 اصرار به سقط(قتل)😳😔 بچمون رو داشتن که تو این وضع اقتصادی و آینده ی نامعلوم و... بچه می خوای چیکار، داری حق این دوتا رو میدی به سومی😳 خلاصه با کلی نیش و کنایه و حرفای سنگین گل دختر ما سال ۹۹ به دنیا اومد اما با مشکل مادرزادی قلبی، ۱۰ رو بعد تولد از دنیا رفت و بار سنگین داغ فرزند از یه طرف و نیش حرف اطرافیان از طرفی😭 که شما نسبت فامیلی دارین و دیگه بچه دار نشین و همین دوتا که سالمه کافیه و... اما ما دست بردار نبودیم و هدفمون فقط بچه دار شدن نبود و اطاعت از امر ولی بود. اما از طرفی ترس تکرار این اتفاق و اینکه بارداری های خیلی سخت، جوری که سر هر بارداری من حدود ۸ کیلو لاغر می شدم و با زایمان خیلی سخت و نقاحت طولانی، کمی منو می ترسوند تا اینکه تو کانال شما سرگذشت خانمی که فکر کنم به ام البنین مشهور بودن تو کانال،رو خوندم و با توکل و امید بیشتری تشویق به فرزندآوری شدم که حتی اگه تقدیرم پرستاری از فرزندی باشه که خدایی نکرده سلامتیش دچار مشکل باشه، من این تقدیر رو می پذیرم چون حتی اگه بچه ی دیگه ای هم به دنیا نیاریم، همین دوتایی که داریم هم ممکنه خدایی نکرده دچار مشکل بشن، پس تقدیرمو با توکل به خدا و توسل به ائمه پذیرفتم. برخلاف دفعات قبلی که خیلی زود باردار شده بودم این بار بعد از چند ماه نامیدی، تصمیم گرفتیم منو همسرم روزه ی اول محرم و چله شهدایی گرفتیم و همه چی رو سپردیم به خدا به خاطر حرف و حدیثا و حتی تهدید برادرام که باهام قطع رابطه می کنن و نباید دیگه بچه دار بشم و کلی حرفای بدتر، دیگه تصمیم گرفتم بارداریمو از همه پنهان کنم اما ویارهای بدم و بارداری سختم قطعا منو لو می داد اما در کمال ناباوری این بارداریم فوق العاده راحت بود، جوری که حتی روزه هم گرفتم و از برکتش کلی کار سنگین و کمک به پدرومادر خودم و همسرم، کارای کشاورزی کردم و تا آخر ماه هفتم کسی متوجه بارداریم نشد😁 ولی بعد از فهمیدن مادرم، حالش بد شد و بعدش چند روز سر سنگین بود و کلی از همه بدوبیراه شنیدم و انرژی منفی که اگه دوباره اونطور بشه چی؟ اما به لطف خدا بعد از هر سختی آسانی است😊 نرگس کوچولوی ناز ما ۱۵ روز پیش به لطف خدا سالم و سلامت وارد زندگیمون شد 😍 از لطف خدا نباید ناامید شد ما که با وجود همه ی مخالفت ها و تهدید ها مصمم به فرزندآوری به هر تعداد که خدا بخواد، هستیم و اراده ی خداوند رو به اراده ی خودمون ترجیح میدیم☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075