#داستان_کوتاه
#ضرب_المثل
وعده سرخرمن🍃
میگویند روزی مالک یک آبادی به خانه کدخدا میرود. ساززن آبادی پیش مالک میآید و یک پنجه عالی ساز میزند.
مالک که خوشش آمده بود، وعده میدهد: 《سرخرمن که شد، یک خروار گندم به ساززن بدهد.》
ساززن هم خوشحال شده و تا موعد خرمن روزشماری میکند. رفته رفته سرخرمن میرسد و مالک برای برداشت محصول به آبادی میآید و ساززن با خوشحالی پیش مالک میرود و بعد از عرض سلام به یادش می اندازد که:
《من همان ساززن هستم که وعده نمودید، سرخرمن یک خروار گندم میدهید لطف بفرمایید.》
مالک خندهای میکند و میگوید:
《سادهدل، تو یک چیزی زدی، من خوشم آمد، من هم یک چیزی گفتم که تو خوشت بیاید.
حوصله داری؟》
و ساززَن بیچاره را از وعده خود محروم میکند.
این گونه شد که وعده سرخرمن مثل شد!
°•♡
@downloadamiran ♡•°
°•♡
@downloadamiran_r♡•°