#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_پنجاه_یکم
#شهیدعلےخلیلی
انگار نه انگار که وقت استراحت است و هم حجره ای هایش خوابند،صدایش را روی سرش کشیده بود و بلند بلند حرف می زد.
علی آهسته آهسته به سمتش رفت، طبق روال همیشه ،پیش قدم شد در سلام کردن و گفت:" سلام برادر😊."
همانطور که بلند بلند حرف میزد و می خندید نیم نگاهی هم به علی انداخت .جوان لاغر اندام و موهای موج دار که روی پیشانی بلندش را پوشانده بود،چشمانی درشت و بادامی، و لبهایی که به لبخند بانمکی باز شده بود،قیافه اش برای طلبه جدید الورود اشنا نبود.خیلی سرد جواب سلام علی را داد." سلام 😒بفرمائید امرتون؟!"
علی لبخندی زد و گفت :" برادر،سر ظهره دوستان در حال استراحتن،چرا صداتو بلند کردی،حیفه خوابن بندگان خدا،اذیت میشن😊لطفا یکم آهسته تر صحبت کن.
طلبه جدید الورود که تا حالا علی را ندیده بود با نیشخند گفت:" اگه صدامو پایین نیارم چطور میشه مثلا؟😏
علی از شنیدن حرف زدن چاله میدانیش تعجب کرد 😟،طلبه و اینطور حرف زدن کف کوچه بازار؟!!
علی سینه اش را صاف کرد و یقه ی لباسش را جمع و جور کرد ،قدری جدی شد و گفت:" اااااااااااااهِم.حق الناس میشه😠"
طلبه جدید الورود دستهایش را بهم زد تا ...
:" عه،علی جون اومدی خوش اومدی برادر، یا الله 😍"
دوست های علی از راه رسیدند و مانع هر گونه عکس العمل توام با خشونت و ضرب و شتمی شدند .
علی خندید و دستش را بالا آورد و با انرژی گفت:" سلااااااااااااااااااااااااااام 🙋♂من برگشتم رفقا😃😍."
چیزی نگذشت که بیشتر طلاب حوزه امام خمینی ره الله علیه دور تا دور علی جمع شدند و آمدنش را تبریک گفتند،یکی از میان جمعیت گفت:" به افتخار اومدن علی آقا باید جشن بگیریماااااا ،موافقین؟
همه یک صدا گفتند:" بللللللللله🤩🤩"
صاحب آن پیشنهاد دوباره گفت:" پس برای سلامتیش یک صلوات محمدی بفرستین"
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
رایحه معطر گل صلوات همه جا را پر کرد.
علی به همراه دوستانش راهی کلاسشان شدند.
طلبه جدید الورود که تا به حال با تعجب علی و دوستانش را نگاه می کرد به دوستش گفت:" سعید،ببینم تو این پسره رو می شناختیش؟قیافه اش واسم آشناس ،انگار یه جایی قبلا دیدم ولی یادم نمیاد."
دوستش خندید و گفت:" اها،این!؟ خب معلومه علی خلیلیه دیگه. "
او گفت:" علی خلیلی؟!🤔خلیلی؟!!! "
و دوستش گفت:" اره بابا همین علی خلیلی دیگه، امر به معروف و نهی از منکر کرده بود چاقو خورده بود چند وقت توی بیمارستان بود، معجزه وار زنده مونده، خدا خیلی به دادش رسید، تا اون دنیا رفت و برگشت، خدا خیلی دوستش داره ."
طلبه جدید الورود با تعجب پرسید:"همین علی خلیلی که پایه چهارم بود؟ و خیلی ها ازش تعریف میکردن؟ "
دوستش گفت:" اره اره همون، ببین یه چیزی میگم یک چیزی می شنوی، از حسن لطفی شنیدم که می گفت *امام حسین علیه السلام نجاتش داده و به زندگی برش گردونده،خیلی خوش به حالش ، حتما امام حسین علیه السلام هم خیلی خیلی دوستش داره که نجاتش داده😢*
طلبه جدید الورود زیر لب زمزمه کرد:" امام حسین علیه السلام 😢!؟ نجاتش داده؟!خوش به سعادتش، حتما خیلی خوب و مهربونه، باید باهاش دوست بشم هرطور شده."
هنوز بوی عطر خوش بوی علی در حجره طلبگیش مانده بود که طلبه جدید الورود به خودش امد و دوان دوان به سمت علی دوید تا از او بابت رفتار زشتش عذر خواهی کند.
صدایش،زد:" علی آقا، آقا ی خلیلی ،برادر"
علی در حالیکه با دوستانش در حال شوخی و خنده بود نگاهش کرد و با لبخند آرامش بخشش گفت:" بله برادر،بفرمائید در خدمتم 😊."
طلبه گفت:" آقای خلیلی، راستش من ،😔من 😔 راستش من ..."
*:" راستی شما تاحالا کربلا رفتی؟!!"* علی با همین سوال جلوی شرمندگی طلبه جدید الورود را گرفت.
طلبه دهانش از تعجب باز مانده بود و 😧گفت:"هیچی☹️ای بابا علی آقا کربلا جای ما آدم بدها نیس،کربلا جای از ما بهترونه. " و خندید.
علی هم خندید و در جوابش گفت:" ببین برادر،کربلا طلبیدنی نیست، کربلا رفتن زوریه😂.
"
طلبه خندید و پرسید:" زوریه؟ یعنی چی؟
علی گفت:" یعنی باید انقدر توان بزاری و واسه اهل بیت علیهم السلام کار بکنی و تا به زور سفر کربلاتو بگیری 😉."
ادامه دارد...
سرکار خانم:یحیی زاده
#دانلودکده_امیران
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦