#قسمت_نود_و_هفتم
_ قضیه اونا فرق داره ....
_ هیچم فرق نداره....
_ تو با تمام اونا فرق داری ... من عاشق هیچ کدوم نشدم ...ولی تو رو از همون بار اول که دیدم ...
_ بسه دیگه... ادامه نده
درست مقابل هم ایستاده بودیم و حرف میزدیم .
_ از وقتی فهمیدم تو و اون برادرت چه کثافت کاری هایی که نکردین ... حالم از جفتتون بهم میخوره ...
یک قدم جلو آمد که در عوض من یک قدم عقب رفتم
_ تو لیاقت دوست داشته شدن از طرف من و نداری ... فکر کردم من زبون بازی بلد نیستم و نمیتونم توجه تو رو سمت خودم جلب کنم ...اما دیدم سامانم نتونست این کارو بکنه
_ سامان !؟ اون که خیلی ساده تر و ابله تر از تو بود ... میدونی امارش و از کی گرفتم ؟...قدم قدم عقب رفتن من مساوی شده بود با رسیدن به دیوار .
_ از زنش ، المیرا ...
ساسان که با حرف های من عصبانی شده بود ، آخرین قدم را برداشت و گفت
_ باید میدونستم کار اون زنیکه باشه ... یادم باشه قبل رفتنم اونم با شما ها به درک بفرستم .
دیگر جا برای عقب رفتن نداشتم . ترسیده بودم . اما خودم را نباختم و همانطور با خشم نگاهش میکردم .
_ تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ... چون من به یکی گفتم اگر برنگشتم به پلیس خبر بده .
از بین دندان های کلید شده اش غرید
_ وقتی همین جا تو باغچه زنده زنده چالت کردم میفهمی در افتادن با ساسان ملک زاده یعنی چی .
دستش را دراز کرد تا من را بگیرد که از زیر دستش فرار کردم و از پله های ایوان پایین رفتم . سه پله مانده ، مقنعه ام از پشت کشیده شد و تعادلم را از دست دادم . ساسان دست راستم را پیچاند و همان طور از پله ها بالا برد . درد در تمام بدنم پیچید اما آخ نگفتم
_ فکر کردی زرنگی ؟هان؟
من را هل داد که افتادم زمین و سرم به تیزی لبهی دیوار خورد .
_ فرشید ... فرشید .... کدوم گوری تو ؟
_ بله آقا ؟
_ یه طناب بیار ، دست و پاش و محکم ببند ...
دستی به سرم زدم . از گوشه پیشانیم خون روان شده بود ...
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌
@downloadamiran_r
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛