۴. پایم را که توی حسینیه گذاشتم، مداح گفت: آقایون فاصله بگیرند، بذارن تابوت رو خانوم‌ها بلند کنند. خدا را شکر جمعیت خوبی توی حسینیه جمع بودند. می‌شد روی رود شدنشان حساب کرد. تابوت را بلند کردند و مثل سبد حامل موسی بر روی نیل، شانه به شانه فرستادند جلو. انگار هنوز لیاقت قدم‌های موسی را نداشتم، پیکر به شانه‌ام نرسید. شاید هم هنوز توی لبخند شهیده غرق بودم. غریق چطور می‌تواند ناجی شود؟! هرچه بود دنبال سر جمعیت راه افتادم. پیکر شانه به شانه جلو می‌رفت و از من دور می‌شد، برایش از راه دور دست تکان دادم و خواندم: صدایت می‌زنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را... ۵. من حواسم به پیکر بود. نه مداح را می‌دیدم، نه سِن کنار حیاط را. اما گوش‌هایم می‌شنید که روضه‌ی حضرت زهرا می‌خوانند. یک آن گمان کردم یکی تک‌تک مویرگ‌های قلبم را گره زده، نه خونی می‌رفت. نه خونی می‌آمد! ناگهان مداح گفت: تو رو خدا نگاه کنید شهیده چه بچه‌هایی تربیت کرده، همه سینه‌زن. تازه چشمم به سآن افتاد. یخ زدم. چشم‌هایم دو تا ترک پوستی بودند که از سرما بی‌وقفه خون می‌باریدند... بزرگترین پسر، خواهرش که کوچک‌ترین فرزند بود را بغل گرفته و تلاش می‌کرد دوتایی سینه بزنند، دوتا پسر و دختر وسطی هم رو به جمعیت‌ سربندبسته‌ ایستاده و آرام سینه می‌زدند. پسر دوم اما انگار بی‌قرارتر بود. دلش تاب نیاورد که این دقیقه‌های آخر باهم بودن را از دست بدهد و رفت کنار تابوت مادرش. همان پسری که در جواب تسلیت زنی گفت: "راه مامان بابامون رو ادامه می‌دیم، همه‌مون شهید می‌شیم". یکهو انگار فاطمیه شد و کلمه‌ها دنبال سر هم جلوی چشمم رژه رفتند: مادر هرکاری کند، بچه‌ها یاد می‌گیرند. مثلا اگر شهید شود! ۶. هر پنج بچه رفته‌ بودند کنار تابوت مادر. دور و براشان شلوغ بود. همه‌ی زن‌ها و مردها می‌خواستند، عطر و گردی از تابوت را به نیت تبرک، توشه بردارند. من اما حواسم دوباره پرت لبخند شهیده شده بود. کلافه شده بودم. انگار می‌خواست چیزی را بفهمم که نمیفهمم. بالا تا پایین جایگاه را با چشم گذراندم. یکهو انگار سلول‌های خاکستری مغزم فعال شدند. تابوت شهیده را توی چفیه پیچیده بودند و کنارش پلاکاردهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل گذاشته بودند. جواب همینجا بود. علامت سوال ذهنم پاک شد و به جایش چند ستاره‌ی روشن، مسیری را نشانم دادند: طوری زندگی کن که پیکرت را توی چفیه بپیچند و زیر تابوتت مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگویند! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۲ . ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani