هدایت شده از آیات الهی
⚫ در کربلا چه گذشت؟ ⚫( ۱۶ ) 🌹🌹بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. بله، (بهشت در انحصار هیچ گروهى نیست) هر کس خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش محفوظ است. نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین مى شوند. ۱۱۲ بقره. تسلیم مطلق، در برابر فرمان خدا و نترسیدن و اندوهگین نشدن از سختیهای این مسیر. همانچه در کاروان عشق، به عیان دیده میشود. 👈 ادامهء شرح واقعهء عاشورا. 🕌 ‌یکی دیگر از اتفاقهایی که در کاخ یزید افتاد و باعث روشنگری شد، درخواست تاجر شامی بود. 👈 به نقل از شیخ مفید، تاجران شامی به یکدیگر گفتند، این اسرای زیبا، اسرای جنگی هستند؟! ■ یکی از آنها، فاطمه، دختر امام حسین را انتخاب و به یزید گفت او را به من بده. 💚 زینب کبری فریاد زد نه تو حق داری او را بخواهی و نه یزید حق دارد او را به تو بدهد. ■ یزید غضب کرد و گفت، من این حق را دارم. 💚 زینب فرمود: هرگز. مگر اینکه از دین بیرون رفته باشی (در دین اسلام، زن مسلمان را به کنیزی نمی برند). ■ یزید خشمگین شد و گفت پدر و برادر تو از دین خارج شدند. 💚 زینب فرمود: اگر تو مسلمانی، به دین خدا و جدم و پدرم و دین برادرم، به راه حق آمدی. همچنین جدت و پدرت. حالا امارت داری و به ستم، دشنام می‌دهی. تو امیرالمومنینی؟!! 👈 به دستور یزید، خطیبی بر منبر رفت و سخن گفت. آنچه میتوانست، در مدح یزید و معاویه بر زبان جاری کرد. 💚 امام سجاد بر او فریاد زد که ای وای بر تو، رضای خلق را بر غضب خدا خریدی؟ و جایت دوزخ است. 👈 امام خواست سخن بگوید، یزید اجازه نداد، اما حاضران خواستند که امام سجاد سخن بگوید. او سخن گفت. سخنانی که دلها را لرزان و دیده ها را گریان کرد. خطبه امام سجاد در شام: 💚 حمد از آن خداییست که آغازی ندارد، پاینده ای که پایانی ندارد، اولی که آغازش را آغازی نیست و آخری که آخرش را پایانی نیست. آنکه همه، فنا شوند و او بر جاست، شب و روز را او اندازه کرده و قسمتها را فراهم آورده، فتبارک الله الملک العلام... . 👈 و خطبه را اینگونه ادامه داد: خدا به ما علم و حلم و شجاعت و سخاوت، و محبت در دل مومنان عطا کرده، و رسول خدا، و وصی او، و سیدالشهدا (حمزه، عموی پیامبر) و جعفرطیار در بهشت و دو سبط این امت و مهدی که دجال را می کشد، از آن ما هستند. ای مردم! هر که مرا می شناسد، که می شناسد، و هر که نمی شناسد، او را به حسب و نسب خود مطلع کنم تا مرا بشناسد. منم پسر مکه و منا، منم پسر زمزم و صفا، منم پسر آنکه حجرالاسود را به اطراف ردا برداشت، منم پسر بهترین رداپوشان (ردای نبوت)، منم پسر بهترین طواف و سعی کنندگان، من پسر آنم که تا مسجدالاقصی او را شبانه بردند و منم پسر آنکه او را به سدرة المنتهی رساندند (بالاترین مرتبه بهشت)، منم پسر آنکه به حق نزدیک شد تا به اندازه کمانی (آیهء ۹ سورهء نجم)، منم پسر آنکه در خاک و خون غلطید، منم پسر آنکه جِنیان در تاریکی بر او نوحه گرند، و منم پسر آنکه پرندگان بر او شیون کنند. چون سخن به اینجا رسید، صدای گریه و شیون مردم بلند شد. یزید دستپاچه شد و دستور داد اذان بگویید، وقت نماز است. مؤذن برخاست و گفت، الله اکبر، الله اکبر، امام فرمود: آری الله اکبر و أعلي و أجل و أكرم مما أخاف و أحذر. و چون گفت: أشهد أن لا اله الا الله، فرمود: من هم با هر شاهد، شهادت دهم و بر هر منكرى حمله برم كه لا اله غيره و لا رب سواه. و چون گفت: أشهد أن محمد رسول الله، امام، عمامهء خود را از سر برداشت و به مؤذن گفت: تو را به همین محمد، دمی ساکت باش. سپس رو به یزید کرد و فرمود: ای یزید، این رسول عزیز کریم، جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست، همهء عالم می دانند که دروغ می گویی، و اگر بگویی جد من است، پس چرا از ستم، پدرم را کشتی و داراییش را غارت کردی و زنان همراهش را اسیر کردی؟ این را گفت و دست برد و گریبان چاک کرد و گریست و گفت: بخدا در این دنیا جز من کسی نیست که جدش رسول خدا باشد، چرا این مرد به ستم، پدرم را کشت و ما را چون رومیان، اسیر کرد؟ سپس فرمود: ای یزید، این کار کنی و گویی محمد، رسول خداست و رو به قبله بایستی؟ وای بر تو از روز قیامت که خصم تو، جد و پدرم باشند. یزید به مؤذن فریاد زد اقامه نماز بگو. میان مردم همهمه و زمزمهء بزرگی برخاست و برخی با او نماز خواندند و برخی نخواندند. ( جانمان به قربان امام مظلومی که باید اینگونه ظالمانه در اسارت کسانی باشد که شهادت می‌دهند به پیامبری جد او، حالا باید گریبان چاک کند و ناله سر دهد و خود را به آنها بشناساند!!! آخر، چقدر گمراهی؟! چقدر غفلت؟!). 💚 پس از نماز، زینب کبری سخن گفت. /خطبهء این بانوی صبور، فرداإن شاءالله/