برگی از
#تاریخ اسلام
✴️🔰چالشهای یک مأموریت/(ماجرای جنگ تبوک)/
▪️🔅▪️قسمت پنجم:
✳️حذف و اضافه به لشکر:
🔸مالك بن قيس(ابو خيثمه)، پس از حركت سپاه اسلام، در روزى كه هوا به شدت گرم بود از سفر خود به مدينه بازگشت، مدينه را خلوت ديد و از حركت سربازان اسلام به مرزهای روم آگاه گرديد. وارد باغ خود شد. همسرش را ديد كه سايبانى برايش در ميان باغ آماده كرده است. نگاهى به چهرهء همسر خود نمود و لحظهاى در غذا و آبى كه براى او آماده شده بود خيره شد و از طرفی در اوضاع رقتانگيز پيامبر(ص) و ياران فداكار وى كه در هواى گرم به سوى جهادی سخت مىشتافتند، انديشيد.
🔸🔹به همسر خود گفت: هرگز انصاف نيست كه من زير سايبانى در كنار همسرم به استراحت بپردازم ، غذاى لذيذ بخورم و آب سرد بنوشم، ولى سرور من زير آفتاب گرم به سوى جهاد بشتابد. نه! اين كار بسى دور از آيين دوستى است و ايمان به من اجازه ارتكاب چنين كارى را نمىدهد.
🔸🔹🔸 اين جمله را گفت و با توشه مختصرى به راه افتاد. و در حالى كه پيامبر وارد سرزمين تبوك شده بودند به همراه یک جامانده دیگر به لشکر ملحق شد.
🌀و بر عکس آن:
«عبد اللّه بن ابى»رئيس بی لیاقت منافقان بود که در لشكرگاه مسلمین خيمه زده بود تا در ركاب پيامبر در اين جهاد شركت كند، ولى قبل از حركت به سمت جبهه نبرد، دشمنی خودرا آشکار کرد و با هواداران خود که تعداد قابل توجهی بودند، در مقابل چشم مسلمین، لشکر را ترک کرد و به مدينه بازگشت.
🌀♨️ ممکن بود این اقدام منافقانه او اثر بدی در روحیه لشکریان بگذارد، اما چون پيامبر اسلام از نفاق و دورويى وى آگاه بود كوچكترين اعتنايى به وى نكرد و هیچ کاری برای دلجویی از او و باز گرداندنش به لشکر انجام نداد ، مسلمین فهمیدند که ماندن او و هوادارانش فاقد ارزش است و گرنه پیامبر (ص) لااقل یک تذکری به او برای ماندن می دادند.
✳️تدوین : سید محمد حسین مرکبی