من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی  غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی شادم که در حریم تو افتاده بار من  آیا شود ز لطف خریدار من شوی خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو  دل خسته آمدم که مددکار من شوی هرطور راحتی، بزن، اما نمی روم  این بار آمدم که فقط یار من شوی من ورشکسته ی گنهم، می شود شبی یوسف شوی و گرمی بازار من شوی عمرم به باد رفته به داد دلـم برس  من آمدم که مونس من یار من شوی آقایی ام همیشه ز سلطانی شماست یک عمر نوکـرم که تو سالار من شوی خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین  گویا که از وفـا تو گرفتار من شوی پیچیده باز در حـرمِ تو صدای من  دست شماست روزیِ کرب و بلای من : به خراسان ببری یا نبری حرفی نیست تو نگیر از منِ دلخسته "رضا گفتن" را صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم ياابا عبدالله الحسين سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، (ع)