خدا رو کرد با زهرا تمام شاهکارش را زمین از فاطمه دارد مدال افتخارش را تمام آسمانها را برایش خلق کرد و بعد به دست فاطمه داده زمام اختیارش را نخی از چادر او را به همراه خودش برده از آن پس جبرئیل از او گرفته اعتبارش را هر آنکس که در این دنیا فقیر سفره اش باشد بدون ترسی از آتش قیامت بسته بارش را لگدهایش به درب سوخته انگار کاری بود زمستان کرده نامردی گلستان بهارش را زمین افتاد و یا فضه خُذینی گفت پشت در میان شعله ها انگار کرده میخ کارش را علی با چشم خود می دید بالا رفتن دست و غلافی را که می گیرد میان کوچه یارش را تمام شب کنار بسترش بیدار می مانَد شمارش می کند حیدر نفسهای نگارش را از این پهلو به آن پهلو ندارد خواب بی دردی به پایان میبرد زهرا به سختی روزگارش را : 💔 بغض دارم مرو از پیش علی، زهرا جان تو نباشی چه کسی پاک کند اشکم را؟ سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، روزتون معطر بنام