سلام برابراهیم هادے🇵🇸
🍃🌷 ﷽ 📚 #فریاد_مهتاب خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه قسمت 5⃣3⃣ اى اسماء! با تو هستم، چرا رنگ از چهره
🍃🌷 ﷽ 📚 خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه قسمت 6⃣3⃣ آقاى نويسنده، بلند شو، چقدر مى خوابى؟ صداىِ اذان صبح مى آيد. من خيلى خسته ام، ديشب تا دير وقت، مشغول نوشتن بودم. ما بايد به مسجد برويم، مگر يادت رفته است كه خالد مى خواهد مولايمان را به قتل برساند؟ خداى من، اصلاً يادم نبود. به سوى مسجد حركت مى كنيم، گويا دير كرده ايم، نماز شروع شده است، خالد در كنار على (ع) در صفّ اوّل ايستاده است، ما هيچ كارى نمى توانيم بكنيم. على (ع) مجبور است كه در نماز جماعت شركت كند، شركت كردن على (ع) در اين نماز جماعت، هرگز به معناى تاييد اين حكومت نيست. آخرِ نماز است، ابوبكر دارد تشهد مى خواند. الآن موقع آن است كه ابوبكر سلام نماز را بدهد. امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد. ابوبكر مى داند كه على (ع) خيلى شجاع است، خالد نخواهد توانست اين نقشه را عملى كند. او با خود مى گويد: «حالا من چه كنم؟ عجب اشتباهى كردم كه به حرف عُمَر گوش دادم». چند دقيقه مى شود كه ابوبكر سكوت كرده است، مردم بيچاره نمى دانند چه شده است، چرا ابوبكر سلام نماز را نمى دهد؟ رنگ ابوبكر زرد شده است. ناگهان، راه حلّى به ذهن او مى رسد. او قبل از سلام مى گويد: لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: آنچه گفتم انجام نده. و سپس مى گويد: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه73) السَلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ. همه مردم تعجّب مى كنند، اين ديگر چه نمازى بود؟ منظور خليفه از اين سخن چه بود؟۵ آرى، اين نمازِ جديد خليفه است، آرى، شما مى توانى قبل از سلام، هر چه دل تنگت خواست بگويى. اكنون على (ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند: اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم. و تو مى خواستى اين كار را بكنى؟ اگر خليفه مرا از اين كار باز نمى داشت تو را مى كشتم. در اين هنگام، على (ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود، خالد دست و پا مى زند. ابوبكر چه كند؟ الآن خالد كشته مى شود، ما به او نياز داريم، او شمشير اسلام ما مى باشد!! بايد هر طور هست او را نجات داد. عُمَر به طرف عبّاس، عموى پيامبر مى رود، و از او مى خواهد كه نزد على (ع) برود و شفاعت خالد را بكند. عبّاس جلو مى آيد، نگاهى به على (ع) مى كند و با دست اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: «فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب اين قبر، قسم مى دهم خالد را رها كن». على (ع) به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد، گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: «على جان! بعد از من بايد بر همه سختى‌ها و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه74) بلاها صبر كنى». اكنون، على (ع) دستش را از روى گلوى خالد برمى دارد، خالد برمى خيزد و فرار مى كند. نگاه كن! عبّاس جلو مى آيد و على (ع) را در آغوش گرفته، پيشانى او را مى بوسد. 173 📚 پی نوشتها👇 173. مؤتمر علماء بغداد، بين السنّة والشيعة، تحقيق السيّد مرتضى الرضوي، القاهرة: 1399 👈 .... 📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74