🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 ... گوشي رو قطع کردم، تو دلم ميدونستم سفارش هام به سيد کار خودش رو کرده،عکس سيد روتو فضاي مجازي براش فرستادم. گفتم:رفيق راستش روبگو، اين عکس رو ميشناسي؟ گفت به خدا قسم خود همين جوان بود که تو خواب اومد سراغم. با اينکه اون دوستم هيچ شناختي از سيد ميلاد نداشت، اماعکس سيد رو که براي اولين بارديد شناختش.. تو همين سفر، قبل ازاينکه بريم مشهد به پيشنهاد دوستان رفتيم شمال که بعد از اونجا بريم زيارت، به تعبيري اول سياحت کنيم بعد بريم زيارت! کنار دريا، بچه ها تني به آب زدند و خسته و کوفته اومديم استراحت کنيم. تا چشمانم روبستم، سيدميلاد روديدم. کنار درب اتاق ايستاده بود. پيراهن چهارخانه اش به تنش بود و گفت: بچه ها بلند شيد، بلند شيد. الان چه وقت استراحته؟امام رضا علیه السلام منتظرتونه. هراسان از خواب پريدم، بي اختيار گريه کردم. همه بچه ها متعجب بودند، پسر عموي سيد اومد سراغم وگفت چي شده ؟! گفتم: الان ميلاد رو تو خواب ديدم. گفت زود بياييد مشهد امام رضا علیه السلام منتظرتونه شمال چيکارداريد ميکنيد! *** سيد هميشه تو هيئت هواي ما رو داشت. به ما خيلي توصيه ميکرد ميگفت: بچه هاسر به زير باشيد. به من ميگفت: اميرحسين،داداش من،با موتور تند نرو،خطر داره، بلائي سرت مياد. اما گوشم بدهکاراين حرفها نبود. تا اينكه يكبار با سرعت ميرفتم. تعادلم به هم خورد و محکم به درخت کنار خيابان خوردم و ضربه ي مغزي شدم. هفته هادر کما بودم. تو حالت کما بودم که يک دفعه ديدم سيد ميلاد اومد بالاي سرم، خم شد و پيشاني ام رو بوسيد. باهام صحبت کرد. نصيحتم کرد.آروم شده بودم.مقداري که با من صحبت کرد گفت:من ديگه بايد برم، داشت ميرفت كه داد زدم: سيدجان نرو، تو رو خدا بمون پيشم... همان لحظه برادرم با عجله آمد بالاي سرم وگفت سيد کيه؟ منم داداشت چي شده؟! خدارو شكربه هوش اومدي. .. @ebrahimdelha 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷