شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت دوازدهم رفاقت🌺 💢ابراهیم همه چیز را در وجود خود از بین برد مگر آدمیت را. 💢او بندگی خدا را در عبادت نمی دید بلکه فرمان خدا را اطاعت می کرد. 💢او مطیع فرمان خدا بود و در این راه از هیچ سختی و مشکلی نمی ترسید. 💢خیلی از رفقایم را دیدم که تحت تاثیر دوستان بد از مسیر خدا دور شدند اما رفاقت با ابراهیم برای همه دوستان زمینه هدایت را فراهم می کرد. 💢هدایت افراد خیلی برای او مهم بود اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند تمام تلاش خود را انجام می داد. 💢 برایم جالب بود ابراهیم چطور با جوان های رفیق می شود. 💢مثلا شب ها چند نفر از جوان های محل سر کوچه جمع می شدند در یک پیت حلبی آتش روشن می کردند و بلند بلند می خندیدند سر و صدای آنها بقیه را اذیت می کرد. 💢گذشت تا اینکه یک شب ابراهیم به سراغ آنها رفت و بعد لبخند و سلام علیک با آنها دست داد. 💢یکی از آنها ابراهیم را می شناخت او را تحویل گرفت و معرفی کرد. 💢ابراهیم هم با همه آنها صحبت کرد و خندید به همین راحتی با آنها رفیق شد بعد اشاره کرد الان آخرشب است و آرام تر صحبت کنید. 💢شب های بعد و صحبت های بعدی. 💢او تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند در این راه بسیار موفق بود و بعد تلاش کرد پای آنها را به مسجد باز نمود. 💢یکی دو تا از رفقایش اخلاق خاص داشتند خیلی با بچه های مذهبی رفت و آمد نداشتند. 💢ابراهیم بعد انقلاب خیلی تلاش کرد تا آنها را به جمع نیروهای مذهبی وارد کند اما نشد. 💢آنها بعد مدتی دچار تحول شدند و می خواستند وارد جبهه و سپاه شوند اما کسی آنها را تایید نمی کرد. 💢ابراهیم خیلی با آنها صحبت کرد و آنها را برای ورود به سپاه تشویق کرد و از آنها خواست تا بیش از گذشته به مسائل دینی توجه کنند و بعد هم خودش ضامن ورود آنها به سپاه شد. 💢کار و تلاش ابراهیم باعث شد تا آنها از رزمندگان خوب دفاع مقدس و از فرماندهان مومن و شجاع سپاه پاسداران تبدیل شوند. 💢یک زمانی که در زورخانه مشغول بود جماعتی جاهل دعوایی را راه انداختند در این درگیری ها آبروی خیلی ها رفت. 💢ابراهیم بعد مدتی یک مراسم مفصل گرفت و تعدادی چلوکباب تهیه کرد و مجلس آشتی کنان راه انداخت. 💢او آنقدر تلاش کرد تا بالاخره صلح و صفا را در جمع رفقای خود برقرار نمود. 💢ثمره تلاشهای او بعدها خودش را نشان داد برخی از رفقایی که آن سالها با جهالت خود ابراهیم و حاج حسن نجار را اذیت می کردند بعدها به انسان خوب و مومن تبدیل شدند. 💢آنها هنوز هم داخل محل هستند و هدایت خود را نتیجه تلاش ابراهیم می دانند. 💢دو تا برادر از جوانهای محل ما معتاد بودند آنها کسی را نداشتند ابراهیم برای ترک آنها تلاش زیادی کرد تا بالاخره موفق شد. 💢با پیروزی انقلاب ابراهیم آنها را مشغول به کار کرد. 💢جنگ که شروع شد آنها را به جبهه برد. 💢به او اعتراض کردم که اینها را چرا جبهه می بری؟ 💢ابراهیم گفت: اتفاقا در جبهه بهترین رزمندگان هستند اینها ترک کرده اند فقط نباید رها شوند چون کسی را ندارند. 💢ابراهیم ادامه داد حتی اگر من شهید هم شدم اینها را رها نکنید تا دوباره میان دوستان معتادشان رها شوند. 💢ابراهیم شهید شد این دو برادر از جبهه برگشتند یک روز به منزل ما آمدند و ساعتها در فراق ابراهیم گریه کردند. 💢متاسفانه دوستان ابراهیم به دلایلی این دو برادر را ترد کردند. 💢آنها دیگر به جبهه بر نگشتند و در شهر ماندند و دوباره درگیر مواد و.. شدند. 💢در سال های بعد جنگ خبر فوت آنها را شنیدم. 🗣امیر منجر @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💙 ✦°═══ ❀.👆🏻