#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
ادامه قسمت سی و نهم 🌺
👇👇👇
💢درست نمی توانست صحبت کند.
💢گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود.
💢یک گلوله هم به پایش خورده بود.
💢معمولاً وقتی گلوله از انتهای گردن خارج میشود،به نخاع و یا شاهرگ آسیب می رساند و احتمال زنده ماندن انسان کم می شود،اما ابراهیم،سالم و سرحال بود.
💢دوستان رزمنده که در اطراف او جمع بودند، همگی از دلاوری و حماسه آفرینی اش میگفتند.
💢اینکه در شب قبل،با یک قبضه آر پی جی که در دست داشت،چگونه تانک های دشمن را تار و مار کرد و راه عبور بقیه را باز نمود.
💢بلافاصله نگاهم به سر ابراهیم افتاد.
💢قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود.
💢 مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید!
💢با تعجب گفتم:داش ابرام،سرت چی شده!؟
💢دستی به سرش کشید.
💢با دهانی که به سختی باز میشد،گفت:((می دانی چرا گلوله جرأت نکرد وارد سرم شود؟))
💢گفتم:چرا؟
💢ابراهیم لبخندی زد و گفت:((گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود،چون پیشانی بند یا مهدی (عجل الله) به سرم بسته بودم.))
💢ابراهیم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود.
💢با اینکه بار دوم مجروح می شد،اما نمی خواست به عقب برود.
💢امدادگر زخم او را پانسمان کرد و اصرار کرد که این مرحله از عملیات با موفقیت تمام شده.
💢لذا همراه بقیه مجروحین،او را به عقب فرستاد.
💢الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر می کنم،حسرت می خورم که چرا از آن لحظات، فیلم و عکس تهیه نکردم.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀
#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆