「❤️📚」
#قسمتبیستودوم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/
دلاورانه/
فرمانده: ماشین مهمات وسط راه مونده؟؟...امشب؟؟...چشم...یا زینب.
بابک: سلام حاجی
فرمانده: سلام.جانم برادر...؟
بابک: من بابک نوری هستم🙂
فرمانده: خوبی؟کیف هلالاحمر هم باهاته؟
بابک: بله همه چیز همرامه...امشب عملیات داریم؟
فرمانده: به من گفتن تا میشه بابک جلو نبرید
بابک: من تا خط میام😊
فرمانده: اینجا خط نداره از همه جا داره گلوله میاد.یه طرف حزبالله لبنان میزنه که مسئولیت دیدبانیش به عهده مائه و یکش هم به عهده شیعه نوپل زهرا تیپ فاطمیون هستش و عدواتش مائیم،ما امشب باید از سه نقطه بوکمال و بزنیم
بابک: آقا یک امدادگر باید با شما باشه یا نه؟😐من هم کار امدادگری انجام میدم🙃
فرمانده: اگر پهلوی کسی مجروح شد مداوا میکنی و یا خونی بند بیاری تا از منطقه برسونیم به امدادگران سازمان همین؟دیگه کار دیگهای نمیکنی حله؟🧐
بابک: چشم حاجی😅
فرمانده: رحیم بچهها رو جمع کن اینجا کارشون دارم.بچههای لشکر حضرت زینب و تیپ فاطمیون بیاین این جا...بوکمال به تدمور رو باید قطع کنیم و از ارتفاعات بالا سر این جاده رو باید تصرف کنیم، دشمن نمیخواد اینجا رو از دست بده ما باید تلفات سختی بهشون وارد کنیم. دوتا تویوتا
سوزکی و هیوندا مهمات رسیده برای ما متاسفانه وسط دشمن تو یک شیار ماشین مهمات گیر کرده اشتباه رفته سمت دشمن رفتن توی شیار،آتشی که سمتشون اومده متوجه شدن که راه و اشتباه رفتن😩 امشب باید بریم ماشین مهمات بیاریم، ولی خواهشا شما رو به این حضرت زینب از دماغ
کسی خون نیاد😥حضرت زینب پشت سر ماست قبل از این که نیروهای کمکی مستقر بشند، چادر های هلال احمر راحت جمع کنید،امشب دهتا از بچههای ما باید از پشت خاکریزهای جاده اصلی مهمات و بزارید روی کولهتون و از شیارها بیاین بالا بزارین تو تویتا،تا همه رو بیاریم عقب...
❣ادامه دارد...
همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.