♡•♡
💌
پدر شهید نوری:
ساعت هشت و نیم شــب بود و من مشغول
تماشای اخبار که بابک با عجله وارد خونه شد
از اتاق بالا کــوله پـشتیش رو برداشت و رفت🏃
پسر خاله بابک سرکوچه منتظرش بود تا کوله
بابک و ازش بگیره. بابک بعد از دادن کـوله به
به خونه برگشت🏠
همین که بابک به خانه اومد با برادرها، پسرها
و دخترم تماس گرفتم و گفتم که تصور میکنم
بابک به سوریه میره، بیاید و ازش خـداحافظی
کنید.🥲 👋
پسرم گفت: مــیره و 45 روزه بر مــیگرده، اما
بعد از رفتن بابک به همه گفتم بابک را بدرقه
کنید چون دیگر برگشتی در کار نیست.🥀
همین طورم شد و بابک به شهادت رسید.🕊
بابک خــواب دیده بود کــه حضرت زینب (س)
اون رو با خودش برده و براش مراسم عروسی
تدارک دیده. هـــمان شب همسرم گــفت بابک
حال و هوای عجیبی داشت انگار که به مراسم
عـــروسی میره. در جواب گفتم: غیر از این هم
نیست، شک نکن که بابک به مــــراسم عروسی
میرفت...🌱
#شهید_بابک_نوری🕊
.