شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ سرِ شب، گ
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ صدراعظم مصر که او را خریده بود، به همسرش زلیخا سفارش کرد: «حسابی تحویلش بگیر؛ به‌امید آنکه به‌دردمان بخورد یا فرزندخواندۀ ما شود.» یوسف را به‌این‌صورت در کشور مصر جا دادیم و از امکانات مادی و ‌معنوی بهره‌مندش کردیم تا تعبیرخواب و پیش‌بینیِ حوادث آینده را به او یاد بدهیم و... . خدا به کار خود مسلط است؛ ولی بیشترِ مردم این حقیقت را نمی‌دانند. (۲۱) وقتی یوسف به رشد کافی رسید، یعنی حدود هجده‌سالگی، به او حکمت و دانش بخشیدیم. به درستکاران، این‌طور پاداش می‌دهیم. (۲۲) یوسف در کاخ زلیخا زندگی می‌کرد و زلیخا دنبال رابطۀ نامشروع با او بود! پس در فرصتی مناسب، درهای کاخ را محکم بست و گفت: «بیا که دربست در اختیار توام!» یوسف گفت: «پناه بر خدا! خدا اختیاردار من است و من سر سفرۀ او بزرگ شده‌ام. آخر، بدکارها خوشبخت نمی‌شوند.» (۲۳) زلیخا به‌سمت یوسف آمد تا تصمیمش را عملی کند. یوسف هم اگر چشم دلش به نور الهی بینا نشده بود، به‌سمت او می‌رفت تا تسلیم خواسته‌اش شود. البته چون یوسف بندۀ ناب ما بود، نگذاشتیم حتی میل به زِنا سراغش برود، چه رسد به خودِ زِنا! (۲۴) یوسف برای فرار به‌طرف درِ خروجی دوید و زلیخا به‌دنبالش. او برای گرفتن یوسف، پیراهنش را از پشت کشید و از بالا تا پایین پاره کرد. ناگهان دمِ در با شوهرش روبه‌رو شدند! زلیخا پیش‌دستی کرد و گفت: «جزای کسی که به همسرت قصد بدی داشته، چیست؟! جز زندانی‌شدن یا شکنجه؟» (۲۵) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••