❤️ ❤️ 🌺بنام خدای ابراهیم🌺 من قبلا دختری بودم که زیاد به دوست شهید‌ و اینکه این انسان های بزرگوار به همه عنایت دارن معتقد نبودم...حس میکردم کسی مثل من،چون ادم عادی هستم نمیتونم با شهدا ارتباط برقرار کنم... ماجرای رفاقتم با ابراهیم عزیز از روزی شروع شد که توی اینترنت دنبال رمان میگشتم،اخه تو تایم بیکاریم خیلی مطالعه میکنم!توی یکی از سایتا زد که ایا میخواهید کتاب سلام بر ابراهیم را دانلود کنید؟ منم دانلود کردم ولی نخوندمش،اخه فکر میکردم راجع به شهید ابراهیم همتِ! خلاصه...گذشت تا حدودا یکی دو ماه بعد،یه روز توی دانشگاه داشتم عکسای گالری یکی از دوستامو نگاه میکردم که عکس سه تا شهید بود و نوشته بود با این ستارگان میشود راه را پیدا کرد.عکس سمت راست ابراهیم بود.اولین بار بود که میدیدمش.انگار فقط یه عکس عادی نبود!انگار باهام از توی قاب گوشی حرف میزد... رفتم دنبالش...از کتابخونه کتاب زندگینامشو امانت گرفتم،وقتی دیدم اسم کتابو جا خوردم...دیدم همونیِ که قبلا پی دی افشو دانلود کرده بودم! یکروزه خوندمش...وقتی رسیدم فصل اخر،فصلی که نوشته بود ابراهیم گمنام مونده دلم اتیش گرفت...تا نصفه شب گریه میکردم...وقتی که شناختمش، فهمیدم که هرگز نمیتونم عاشقش نباشم... یه مدت بعد ناراحت بودم، فکرمیکردم اشناییم با ابراهیم جان اتفاقی بوده... امون از وسوسه های شیطان... قهر کردم با ابراهیم سر همین افکار... خداشاهده روز بعد توی دانشکده ، چند تا از دوستام اومدن پیشم و رومو بوسیدن، خیلی هیجان زده بودن...یکیشون با گریه بهم گفت که دیشب خواب دیدم با یه خانمی تو یه جای پر درخت بودیم، دستمو گرفته بود و میگفت بیا بریم مزار شهدا... دوستمم گفت من نمیام میترسم... اون خانم هم به دوستم میگه که نترس، مثل فلانی(بنده) باش که این همه شهید هادی رو دوسش داره... بعد این خواب فهمیدم ابراهیم خیلی با معرفته... اول هم اون بود که دست دوستی داد... خدا رو شکر به واسطه ی ابراهیم جان با شهید هادی ذوالفقاری هم اشنا شدم... اشنایی و‌ علاقم به این دو شهید خیلی جاها کمکم کرده و خیلی روم تاثیر مثبت گذاشته...مخصوصا حجابم ... امیدوارم همیشه عاشقشون بمونم... 🆔 @Ebrahimhadi