📚🌹 داستان شماره 15: غلام دانا 🌺 پادشاهی به وزیرش گفت: سه سوال می‌كنم فردا اگر جواب دادى وزیر هستى و اگر نه از مقامت عزل می‌شوى. ـ سوال اول: خداوند چه می‌خورد؟ ـ سوال دوم: خداوند چه می‌پوشد؟ ـ سوال سوم: خداوند چه كار می‌كند؟ وزیر كه جواب سوال‌ها را نمى‌دانست؛ ناراحت بود. وزیر غلامى فهمیده و بسیار زیرك داشت و به غلامش گفت: سلطان سه سوال كرده اگر جواب ندهم بركنار می‌شوم و هر سه سوال را به غلام حكایت كرد. غلام گفت: جواب هر سه را می‌دانم؛ ولى حالا فقط دو جواب را می‌گویم، 📌 این‌که خداوند چه می‌خورد؟ غم بنده‌هایش را مى‌خورد. 📌 این‌كه خداوند چه مى‌پوشد؟ خداوند عیب‌هاى بنده‌هایش را مى‌پوشد. اما پاسخ سومی را اجازه دهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد پادشاه رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت: درست است؛ ولى بگو جواب‌ها را خودت پیدا كردى یا از كسى پرسیدى؟ وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیده‌ اى است جواب‌ها را او داد. پادشاه گفت: پس لباس وزارت را بدر آور و به این غلام بده و غلام هم لباس نوكرى‌اش را از تن در آورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت پس سوال سوم چى شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدى! خداوند چه كار می‌كند؟ خدا در یك لحظه غلام را وزیر می‌كند و وزیر را غلام! 📝این حکایت، حکایت آشنایی برای انسان هاست. گاهی مواقع فراموش می کنیم که خداوند بهترین غمخوار و رازدارترین کسی است که می تواند غم های مارا بخورد و عیبهای فراوان ما را بپوشاند بدون آنکه توقع چیزی از ما داشته باشد و تنها کسی است که می تواند ما را به آرامش و خوشبختی برساند. 🌺پس همواره به یاد خدا باشیم. "الابذکر الله تطمئن القلوب" 🌺 و تنها او را عبادت کنیم و تنها از او یاری بطلبیم . ایاک نعبد و ایاک نستعین ..... جهت نشر در کانال اختصاصی مدرسه