چارلی چاپلین:
با پدرم رفتم سیرک، یه زن و شوهر با 4 تا بچه شون جلوی ما بودند.
قیمت بلیط ها رو که اعلام کردن، مرد نگاهی به همسرش انداخت، معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند.
ناگهان پدرم یک اسکناس صد دلاری روی زمین انداخت، پول را از زمین برداشت و به مرد گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد.
مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدر را پذیرفت.
بعد از اينکه داخل سیرک شدن، ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم، آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم..
💫بیایید ثروتمند زندگی کنیم، به جای آن که ثروتمند بمیریم.💫
https://eitaa.com/eeshg1