در روزگاران دور شخصي عمه مهربانی داشت. روزی از عمه خود پول قرض می خواهد و عمه با خوش رويي به او میگويد: برادرزاده عزيزم! برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن چند سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز. جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود می رود. بار ديگر جوان در تنگنای مالی گرفتار می شود و به ياد عمه خود می افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض می‌كند. عمه با همان روي خوش و لحن مهربان به او مي گويد: عزيزم! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار. جوان با خوشحالی به سوی قالی می‌رود، ولي وقتي آن را بلند مي كند، سكه اي نمی یابد! با تعجب مي گويد ، عمه جان اينجا كه سكه ای نيست؟ و عمه او در پاسخ مي گويد: عزيزم! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا می‌خواهی برداری؟! @eeshg1 ❄️🌨☃🌨❄️