ساقیا مست ابوالفضلم من عاشق دست ابوالفضلم من دست او دست خداست ساقی کرب و بلاست پسر امّ‌بنین جان علی است جان جانان علم افشان علی است این پسر گوش به فرمان علی است خلف شاه ولاست - ساقی کرب و بلاست آشنا تا شده‌ام با عباس شده هر شب سخنم یا عباس کرده در خانه دل جا عباس دلبرم عقده گشاست - ساقی کرب و بلاست من گدای در این خانه شدم شمع را دیدم و پروانه شدم عاقلان مژده که دیوانه شدم یار من روح صفاست - ساقی کرب و بلاست جان فدای دل پُر جرئت او کاشف الکرب بُوَد شهرت او طعنه بر سرو زند قامت او قامتش سرو وفاست - ساقی کرب و بلاست روز محشر که کرم خواهد کرد قامت، این سرو، علم خواهد کرد پیش او قد همه خم خواهد کرد افتخار شهداست - ساقی کرب و بلاست تا «کلامی» به درش بنده شده بوده جوینده و یابنده شده بنگر این ماه که تابنده شده مه برج عُرفاست - ساقی کرب و بلاست ✍بقلم استاد کلامی رنجانی