. زمزمه سنتی چشمم سوی در    جان می‌سپارم بیا رضا جان   چشم انتظارم آه من میدهم جان در کنج زندان بیا رضاجان بیا که طاقت     رفت از تن من وا کن تو زنجیر    از گردن من آه.... مرهم بیاور  با قلب خسته که استخوان    پایم شکسته آه... زندان تاریک   زندان نمناک سر می‌گذارم    بر دامن خاک آه.... ببین به غربت     تنم کفن شد یک تخته ی در   تابوت من شد آه.... به دیدن من    ای نور دیده بیا که جانم    به لب رسیده آه... آه   من میدهم جان   در کنج زندان  بیا رضا جان ✍ .👇