.
من به راهت قدمگذاشته ام
#شهادت_امام_صادق
حاج
#محمدرضا_بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ.
يا اَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.
من به راهت قدمگذاشته ام
روی دوشم قلمگذاشته ام
در کنار قلم بیا و ببین
چوبه دار هم گذاشته ام
پای خود جایِ پایِ امثال
دعبل و محتشم گذاشته ام
سر خودرابه روی دیوارِ
خانه ای محترم گذاشته ام
ششمین سجده حاکی از این است
سربه پای تو هم گذاشته ام
در خیالم سرمزارِ تو من
چهارده تاعلم گذاشته ام
هرچه دارم برای احداثِ
یک رواق حرم گذاشته ام
هرچقدر اشکم هم بریزم باز
درعزای تو کم گذاشته ام
روی فرش عزای تو امشب
به امیدی قدم گذاشته ام
بی ارادت نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
*غلامحضرتِ، کارش اینه افسار مرکب حضرت روداشته، حضرت باید میرفت برمیگشت، یه عده ای شیعیان از خراسان اومدن مدینه خدمت امام صادق، ثروتمندبودن،وضع مالی خوبی داشتن، یکی از اونا اومد پیشِ غلامی که افسار مرکب حضرت روداشت، گفت: غلام! بیا باهم یه معامله کنیم، چه معامله ای؟ گفت: من توخراسان منزل دارم، باغ دارم، ثروت دارم همه رو به تو میدم، تو هم اجازه بده از این به بعد من افسار مرکب امام صادق رو داشته باشم...
غلام اومد خدمت امام صادق، عرض ادب کرد، گفت: آقاجان! اگر من که غلام شمام خیری بخواد به من برسه، شما مانع میشید؟ امام فرمود: هرگز، اگه خیری بخواد بهت برسه هرگز مانع نمیشم. گفت: آقاجان! چنین پیشنهادی به من شده، یکی بیاد جا من وایسته غلامی شمارو کنه، افسار مرکبتون رو به دست بگیره، از اون طرف منم به ثروت و مال و منالی برسم. حضرت فرمود: مانعی نداره اختیارش باخودتِ.
همچین که راه افتاد بره، امام صادق فرمود: یه لحظه بیا یه نکته بهت بگم. گفت: آقاجان! بفرما؛ فرمود: سالها خدمت کردی به ما؛ حق داری به گردن ما، میترسم بهت نگمجفا کرده باشم در حقت، وَ نکته اینه: فردای قیامت جَدِّ ما پیغمبر میاد، امیرالمؤمنینمیاد، فرزندان امیرالمؤمنین میان، همه نورانی، هرکی به ما خدمت کرده باشه نزدیکترِ به اهل بیت.
غلام یه لحظه درنگ کرد، من چی به دست بیارم و چی از دست بدم، چقدر این نکته مهمِ، یه لحظه به خودش نهیب زد، اومد پیش مَردِ خراسانی، گفت: من پشیمون شدم، من از مولام جدا نمیشم....
مرد خراسانی گفت: من میدونستم بری پیش امام صادق مطرحکنی حضرت راه جلوپات میذاره و از این معامله پشیمون میشی....*
بی ارادات نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
دلمان را خودت دوباره بساز
از زمستانمان بهاره بساز
برگ ریزانِ فصلِ پاییزم
از وجود من استعاره بساز
تکه های دلِ مرا بردار
سَرِهم کرده چارپاره بساز
نوحۀ پنجمِ صفر با من
تو برایش دوگوشواره بساز
یا شب هفتم از منِ بیتاب
حلقه برگوشِ شیرخواره بساز
درد دارم که آمدم امشب
چارۀ درد، راهِ چاره بساز
ــــــــــــــــــ
#حاج_محمد_بذری
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
.
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها