14.72M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
چشم بر هم بگذاری سر او را بردند عطر و عمامه و انگشتر او را بردند تیغ در دست همه کوفی و مجنون ...رهزن توی گودال تنِ گوهرِ او را بردند تا بجنبد به خودش حضرت ناموس خدا این حرامی صفتان معجر او را بردند سیب سرخی ..لب لعلی به لبن آغشته روی دستش علیِ اصغر او را بردند عده ایی گرگ صفت تیغِ به کین آلوده وسط معرکه ها اکبر او را بردند پای گودال بلا دخترِ شیرین سخنش بر سر و سینه زنان خواهر او را بردند وای از هودج نوری که به خاک آوردند تا دمِ مرگ ولی  مادر او را بردند علقمه پرشده بود از عطش سرخ لبش چشمِ درخون شده ی یاور او را بردند بیصدا دست تومانده ست که بی دست شدی دست های قلم و دفتر او را بردند دست و پا می زد و غرقابه ی دریای عطش خنجری آمد و از تن سر او را بردند تازه این اول راه است که در روضه ی  غم گریه ها چشم ترِ دختر او را بردند اجرا: زیبا صادقی تهیه و تدوین: خضرائی