#زیست_عفیفانه
#خویشتنداری
✍️جواني به نام "اِبنِ سِيرِين" كه در يك دكان بزازي، شاگردي ميكرد مورد طمع زني هوسباز قرار گرفت.
🔻 آن زن براي رسيدن به خواهش شيطاني خود نقشهاي ريخت. روزي به دكان بزازي رفت و پارچههاي زيادي خريداري كرد و به صاحب دكان گفت: "اگر ممكن است، اجازه بدهيد شاگرد شما مرا در حمل پارچهها كمك كند".
🔻 ابن سيرين پارچهها را برداشت و به خانه زن رفت. زن ماجراي عشق خود را نسبت به او بازگو كرد و گفت: "اكنون هيچ محدوديتي براي تو وجود ندارد!"
🔻 ابن سيرين در آغاز تحريك شد، اما لحظهاي انديشيد. نخست بدنامي در اين جهان را به ياد آورد و سپس عذابهاي سخت قيامت و ديگر اينكه از نعمتهاي بيكران بهشتي بي بهره ميشود و از همه غمناكتر، خداوند از او ناخشنود ميگردد.
🔻 اين انديشهها سبب گرديد تا خود را نگهدارد و زن را نیز پند و اندرز داد. اما زن او را تهديد كرد كه اگر به خواسته من تن ندهي، با داد و فرياد همسايهها را خبر ميكنم و به آنها ميگويم تو قصد بدي نسبت به من داشتهاي!
🔻 ابن سيرين كه خود را در يك دام خطرناك ميديد، نقشهاي به ذهنش رسيد. سپس اظهار تمایل كرد و اجازه خواست که به دستشويي برود.
🔻 او در دستشویی لباسش را با اندکی نجاست آلوده كرد و با همان حال به نزد زن بازگشت! زن با ديدن اين صحنه از او بدش آمد و او را از خانهاش بيرون كرد.
🔻 پس از اين جريان بود كه خداوند به ابن سيرين علم تعبير خواب بخشيد و سپس يكي از عالمان و قاضيان مشهور عصر خويش گرديد.
🔰 (برگرفته از داستان ابن سيرين در الكني و الالقاب، ج1، ص308)
https://eitaa.com/umefafgaraei