🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹🌹🌹🌹 🌷🌷 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌹 دشمن به شهر حمله کرده بود و همه توی محاصره بودیم باید کاری می‌کردیم، نمیشد خیلی صبر کرد هر چی بیشتر می‌گذشت فشار دشمن هم بیشتر می‌شد، رفقام جلوی چشمم یکی‌یکی پرپر می‌شدند اگه وقت رو تلف می‌کردیم دشمن به پشت خونه‌ی ما هم می‌رسید و اونوقت بود که کلاه ما هم باد می‌برد. رفتم پیش حاج احمد دیدم حال اون از من بدتره ولی خسته نبود، و روحیه‌اش رو نباخته بود، می‌دونست ناامیدی سهمگین‌ترین تیر دشمنه. گفت باید یه گروه برای مبارزه تشکیل بدیم، راه حل فقط امام حسینه باید اول نام امام حسین ع رو زنده کنیم بعد مرامش رو. در زیارت عاشورا غیرمعروفه خونده بودم یاران حسین ع جانشان رو با امام به مواسات گذاشتن، معلومه که یاری حسین ع مرد میدان می‌خواد. دیدم امید گفت من مردشم! طوری اسم حسین ع رو توی جامعه انتشار میدم که حسین ع منو به یاری بپذیره. بچه‌های دیگه هم یاعلی گفتن: مجتبی، محسن، مهدی، محمد، مسعود، محمد مهدی، حسین، بهنام، سجاد، علی، علی اصغر و... حاجی گفت کار زیاده و آدم کمه! باید تقسیم کار کنیم و تشکیلاتی عمل کنیم. هر کس اندازه‌ی چند نفر لازمه کار کنه. توی شرایطی که نیرو و امکانات کمه باید به مدل چمران جنگید. یه گروه رفتن بخش شناسایی، یک گروه بخش صوت و نور و تصویر، گروهی تبلیغات و گروه دیگه‌ای تزئینات، عده‌ای روضه‌خوان، و عده‌ی دیگه‌ای میاندار، یکی تدارکات و دیگری پشتیبان... اولین عملیات ایستگاه صلواتی بود. بچه‌ها به خط شدند، یکی بالای داربست بود، دیگری با سیم‌های برق کلنجار می‌رفت، سومی صوت رو تنظیم می‌کرد، چهارمی توی ادارات بدنبال مجوز بود و پنجمی توی بازار در جستجوی بودجه. عملیات سخت و پیچیده‌ای بود، گروه‌های زیادی درگیر شده بودند. شب عملیات شروع شد، همه در حال دویدن بودند ولی هیچکس احساس خستگی نمی‌کرد، بساط شوخی و خنده به راه بود، انگار اومدند اردو. شور حسینی بین بچه‌ها موج می‌زد. امید فرمانده‌ی این عملیات بود. ایستگاه با قدرت داشت عمل می‌کرد که دشمن شروع به پاتک زد، اونا با حملات سایبری تدارکات ما رو زدند، شبهه کرده بودند که چرا پولتون رو می‌دید هیئت بدید به فقرا! امید وسط میدان داد می‌زد تدارکات نداریم، مهمات برسونید ولی زور شبهه و حجم آتیش دشمن سنگین بود پول جور نمی‌شد. با خودش گفت من مرد میدانم کاری می‌کنم که امام منو به یاری بپذیره. نزدیک ازدواجش بود. آدم وقت ازدواج پول لازمه. پولدارم باشی کم میاری. شروع کرد از جیبش خرج کردن. دشمن پاتک دوم رو زد. اونا امید رو شناسایی کرده بودند، به تک‌تیراندازها گفتن بزنیدش. تیر تهمت بود که تک تیراندازها به سمتش روانه می‌کردند، می‌گفتند: امید پول هیئت رو برداشته. آخ که چه امتحان سختی، امید خیلی دردش گرفت، زخمی شده بود ولی تسلیم نه. حاجی هم با چند نفر در حال روشنگری و روحیه دادن به امید بودن، میدونستن توی جنگهای نابرابر روحیه حرف اول رو می‌زنه. همون چیزی که بهش میگن جنگ اراده‌ها. خلاصه با هر زحمتی بود فرمانده رو سرپا نگه داشتند، عملیات با موفقیت انجام شد. و حسین ع امید خشنودیان رو به یاری پذیرفت. ر زیارت عاشورای غیرمعروفه خونده بودم که یاران حسین ع جانشان را با ارباب به مواسات گذاشتند. در شب سوم محرم حضرت رقیه مجنونش کرد، براتش رو امضا کرد و فردا خبر آمد: امروز امید خشنودیان چایی ریز ارباب پر کشید. روحت شاد مرد میدان! شهید تیپ فاطمیون! ✍به قلم : 💬 حسن رنجبر 💠 هيأت جوانان فاطميون همدان 📲 @ehsasejavan_ir