داستان کوتاه📚📚📚 عاقبت آب در شیر ریختن آورده‌اند که یکی از افراد مشهور بصره، گوسفندانی داشت و هر روز، شبان، شیر آن گوسفندان را می‌دوشید و پیش او می‌آورد. او دستور می‌داد تا آب بسیار در آن شیر می‌ریختند و شیر را می‌فروخت. شبان به او گفت: ای خواجه، خیانت مکن که عاقبت آن، وخیم است. خواجه به او توجه نمی‌کرد. روزی گوسفندان، در دامنه‌ی کوهی بودند. ناگاه در آن کوه، بارانی عظیم آمد و سیلی شگرف، روان گشت و همه‌ی گوسفندان را ببرد. شبان بدون گوسفندان، نزد خواجه آمد. گفت: چرا گوسفندان را نیاوردی؟ گفت: ای خواجه، آن آبها که با شیر می‌آمیختی، همه جمع شد و سیلی گشت و گوسفندان را ببرد تا برای عاقلان، معلوم شود همان گونه که درتقدیر و سرنوشت الهی، کسی را شرکت نیست، در خیانت هم برکت نیست. حکایتهای دلنشین،از جوامع الحکایات عوفی، دانش‌پژوه، ص ۱۲۵ و ۱۲۶. https://eitaa.com/joinchat/3353018433Cb6f9c7903b