#آیههای_سبز ۱۲
🍀 دردها و رنجها
«يك روز عصر از خيابان خلوتى مىگذشتم. در كنار پيادهرو جوان شوريده و خستهاى را ديدم. مست بود، اما مست درد و رنج. با خودش حرف مىزد.
نزديكش شدم. با خدا دعوا داشت و او را محكوم مىكرد و اعدام مىنمود.
وقتى چشمش به من افتاد، خيال كرد كه خدا مدافعى پيدا كرده است، اين بود كه ايستاد و من هم ايستادم و رو به من، با خدا فريادها داشت. نالههايش را كرد.
منتظر بود كه چيزى بگويم، اما حرفى نزدم. پرسيد: چرا حرفى نمىزنى؟
گفتم: من درد تو را حس مىكنم و آنگاه شروع كردم و برايش داستانى از زندگى خودم شرح دادم.
بيچاره براى من به گريه افتاد.با گريهاش آرامشى گرفت و من هم برايش توضيح دادم كه من با اين همه رنج از پا نيفتادم كه به پا رسيدم و قوىتر شدم.
من از اين دردها، درسهايى گرفتم. من اسير بتهايى بودم مثل بتهاى تو.با اين ضربهها بتهايم شكستند. من وابسته به ديگران بودم.با اين نامردىها از آنها بريدم.
من با خودم گفتم: اصلاً چرا من توقع راحتى و مردانگى داشته باشم؟ و همين كه توقعم عوض شد، راحت شدم. من هنگامى كه ضربهها شديدتر شدند، به اين فكر افتادم كه
چرا خدا اينقدر مرا مىسوزاند؟ آيا دشمن من است؟ آخر مگر مرا شيطان آفريده؟ مگر كسى او را مجبور كرده بود؟
اگر مرا دوست نداشت، اگر مرا و ماها را نمىخواست كه نمىآفريد.
ببينم اصلاً محبت را چه كسى آفريد؟ شور عشق را چه كسى در دلها ريخت؟ جز او؟ پس چگونه مىتوانم به او فرياد بزنم كه يهودىها از تو مهربان ترند و جلادها از تو نرمترند؟!
من خودم منقلب شده بودم و او هم در برابر هر كدام از اين سؤالها به جرقهاى مىرسيد و آتش مىگرفت كه چگونه از دوست بريده و در برابر محبتهايى كه او داشته و ضربههايى كه او زده و بتهايى كه او شكسته، به جاى تشكر، فرياد راه انداخته و خود را باخته است.
آنگاه به او گفتم: من نمىگويم رنج را تحمل كن و با درد بساز،بلكه مىگويم اين رنجها را تحليل كن كه از كجا برخاستهاند.
آيا خودت به وجود آوردهاى؟ پس بگذار.
آيا ديگران برايت ساختهاند؟ پس خراب كن
و اگر از اين هر دو نيست، پس بكوش كه بهرهاش را بگيرى و درسش را بخوانى.
آن وقت گفتم: من هنگامى كه خودم عامل بدبختىام نباشم، باكم نيست كه در كجا هستم؛ چون در هر كلاس درسى هست و با هر پايى مىتوان راه رفت.
بيشتر از آن چه كه دارم، از من طلبكار نيستند.
گفت: نيشخند مردم؟
گفتم: من اسير آنها نيستم. من آمپر دهان آنها نيستم كه هميشه بلرزم.
هنگامى كه من حسابم صاف بود، خندههاى آنها مرا به خودم نزديكتر مىكنند و در من قدرت و اعتماد به نفس را بارور مىنمايند.»
📚 آیههای سبز، ص۳۰
✍️ استاد علی صفایی حائری
☘️
@EinSadTehran
🌐
Einsadtehran.ir