تابستان‌های کودکی ام یادم هست سینی لواشک مادر بزرگ وآن قالی آفتاب خورده‌ی روی ایوان که آرزو داشتم پر باشد از هم بازی‌ها. و جوجه‌های رنگی که هرسال برایم می‌خریدند آب بازی‌های یواشکی‌ام را بگو و جیغ‌های کودکانه ام... راستی یخمک هم بود ویک دوچرخه‌ی کوچک تابستان‌های کودکی‌ام بهشت بود، چفدرخوش بود.