پسرمو بغل کردم یه گوشه تخت نشستم ...
بهرام چشماشو بسته بود درست مثل پدرش بود سینه امو نمیخواستم از دهنش دربیارم به صورت مظلومش نگاه کردم درست مثل پدرش مظلوم بود در یهو باز شد الیاس اومد داخل لباسمو مرتب کردم بهرام به خودم فشردم ...
الیاس آروم گفت خوابیده ..
لبخند زدم گفتم بچه سه روزه میخوابه دیگه...
خیلی شبیه بهرام ...
اره هیچ جاش شبیه من نشده ...
الیاس خندید گفت اره .... پاییزان .
.
نگاهش کردم گفت معذرت میخوام ..
تقصیر تو نبود
یکاری پیش اومد باید میرفتم شهرستان ...
از گوشه چشمم اشکم جاری شد گفت منو تنها گذاشته بودن تو بیمارستان بدون اینکه بهم بگه بچه منو آورده بود اینجا دوساعت التماسش کردم در باز کنه ...
ببخش دیگه نمیزارم همیچین اتفاقی بیافته ...
من باید برم از اینجا ...
الیاس اخم کرد گفت دیگه چی
نمیخوام از بچه ام جدا شم
جای بچه کنار مادرشه نگران نباش من هستم .... ترسیدم گفتم اگه نباشی
هستمپاییزان ... نگران نباش ...
نشست لب تخت گفت بده ببینم فسقلی رو ...
بهرام به خودم فشردم گفت نه ...
الیاس گفت پاییزان نگران نباش اتفاقی نمیافته من هستم ... اگه تو دختر خوبی باشی خودم مثل کوه پشت پناهتم ....
خب دیگه چی ...
به حمیرا نگاه کردم با ترس بهرام بخودم فشردم
دستشو دراز کردم بچه امو خفه کردی ...
بهرام فشردم گفتم نمیدم بهت ...
تو چشمام نگاه کرد گفت بچه رو بده خفه اش کردی هولم داد بهرام از بغلم کشید نوزادم گریه کرد دم گوشش پیش پیش گفت بچه آروم شد
گفت کجا میبری بده من... بلند شدم زیر شکمم تیر کشید اخم کردم
الیاس گفت خوبی پاییزان ...
مامان حمیرا بچه رو بده بهش ...
میبرم اتاقم اون بچه اینجا نمیمونه بره حموم کنه بعد موقع شیر دادنش شد صداش میکنم
نامید به الیاس نگاه کردم تو چشمام التماس ریختم گفتم توروخدا الیاس بچه امو ازم جدا نکنین ...
حمیرا گفت چیه روش جدید دلبری مظلوم نمایی؟؟؟