⚫️ بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 5)
✳️چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند،
ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟
🔘 ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم!
🔥شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند...
✳️ سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد .
❗️دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟!
💠 ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟
🔰گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم.
🔅گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟
گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند!
❗️گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!!
🔴 جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است.
🍃نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟
🌷حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند..
🍀جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد.
🌺 از علی ابن الحسین روایت شده:
هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم:
🔥 یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟
♨️یزید دستور داد بند از ما برداشتند.
🌹 فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟
💥ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا..
⚡️ ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید.
♨️مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد.
🌸زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست!
🔥 یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم!
⭐️زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی!
🌑مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش.
🔥یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد...
✍ادامه دارد...
📔بحار ج 45،ص129.
📗حیات الحسین ج 3/ص371
📕 نفس المهموم ص 433
📚 طبری ج 7 ص381.
📘ارشاد ص246.
📙کامل ج4 ص86
📓روضه الواعظین ص 164
@Emamzamaniam313