📋 مادر تو فاطمهست نمیتونم به فاطمه حرفی بزنم
#اصحاب
#روضه_حضرت_حر (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راه و به ابی عبدالله بسته، چقدر اذیت کرده؛ آقا هی میرفت این ور هی میومد جلوش میگفت:« آقا! نمیتونم اجازه بدم».
- گفت:« از این ور میرم».
- از این ورم نمیشه، من مامورم و معذور، باید شما رو همین جایی که هستید نگهتون دارم.
یه لحظه موقع نماز که شد، صدای اذان علیاکبر که بلند شد؛ آقا گفت:« سر ظهره، بزار نماز و بخونیم بعد با هم حرف میزنیم». به همهی لشکریاش گفت:« بیاین از مرکبا پایین، ابی عبدالله ایستاد جلو. گفت:« آقا! ما هم پشت سر شما نماز میخونیم».
ایستاد پشت سر ابی عبدالله نماز خوندن، تموم شد کار...
نماز که تموم شد، گفت:« آقا ببخشید من بیادبیم میکنم، ولی من مامورم و معذور؛ نمیتونم اجازه بدم شما جایی برید، همین جا باید بمونید شما».
همهی مرکبای اینا رو ابی عبدالله آب داد، خودشون تشنه بودن آب بهشون داد...
تا ابی عبدالله هی میرفت این ور، میومد جلوش میگفت:« حُرّ! مادرت به عزات بشینه، چرا این جوری میکنی»؟!
همچین که گفت:« مادرت به عزات بشینه»؛ یهو سرش و بلند کرد:« چی»؟! شروع کرد به ابی عبدالله عرضه داشت:« آقا! اگر کسی غیر شما این حرف و به من میزد، عین همین جمله رو جوابش میدادم؛ ولی چه کنم که مادر تو فاطمهست، نمیتونم به فاطمه حرفی بزنم»...
#شب_چهارم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.