. (س) از سفر رسیدی یوسف کنعان‌من باسر آمدی در کلبه ی احزان من بابا آمدی از سفر شام هجرمن شد سحر من را همره خود ببر بابا بابا ای حسین جانم بنگر ای باغبان لاله ی پژمرده ام سیلی و کعب نی ز حرمله خورده ام بابا کن‌مرا نظاره چشمم گشته پر ستاره بنگر گوش پاره پاره بابا بابا ای حسین جانم دیده ام سرت را میان طشت طلا دیدم و شنیدم ضربه ی خیزران را رفتی دلم آتش گرفت ای وای حرم آتش گرفت بابا سرم آتش گرفت بابا بابا ای حسین جانم ✍ 👇