. (س) آسمانم را قمری_شب تارم را سحری میشود ای جان پدر_که مرا با خود ببری؟ تا شناسم تو را حسین_ای‌مرا نور هر دو عین دست لرزان به چهره ات_می کشم شاه عالمین سحر یلدای من است_همه ی دنیای من است شامیان این قبه ی نور_به خدا بابای من است سوت و کور و چه بی خبر_آمدی امشب از سفر زلف خاکستری چرا_ز تنور آمدی مگر خیزران و طشت طلا_روی نی آیات خدا با خبر هستم همه را_ای صفای منزل ما دستی از جور یک پلید_لاله ی گوش من درید عمه ام تازیانه و_کعب نی را به جان خرید گیسوانم در کف او_سیلی از دستان عدو یک طرف هجران تو و_یک طرف هجران عمو آرزو دارم ای پدر_که شوم با تو همسفر من ندارم به سینه ام_طاقت هجر تو دگر به «فرات»نوحه سرا_نظری از راه وفا شیعیان را شافعه ای_گره از کارم بگشا ذاکرالحسین 👇