. گل بر من و جوانى من گریه مى‌کند بلبل به هم‌زبانى من گریه مى‌کند من پیر در بهار جوانی شدم که چرخ بر پیری و جوانی من گریه می‌کند از هر نفس که می‌کشم آید شمیم مرگ گویی به زندگانی من گریه می‌کند گر مرگ، روزی آید و مهمان من شود مهمان به میزبانی من گریه می‌کند پژمرده چون گلم که به هر گوشه بلبلی بر روی ارغوانی من گریه می‌کند نخل مدینه شاهد مظلومی من است بر قامت کمانی من گریه می‌کند من آشکار گریه نکردم ولی علی بر گریۀ نهانى من گریه مى‌کند از درد شانه، شانه نشد موى دخترم او هم به ناتوانى من گریه مى‌کند دیگر حسین را نتوانم به بر گرفت این گل به باغبانى من گریه مى‌کند... ............................ . گل ، بر من و جوانی من گریه می‌کند بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست مهمان به میزبانی من گریه می‌کند از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست بازو به ناتوانی من گریه می‌کند گل‌ های من هنوز شکوفا نگشته ‌اند شبنم به باغبانی من گریه می ‌کند در هر قدم نشینم و خیزم میان راه پیری ، بر این جوانی من گریه می‌کند گردون ، که خود کمان شده ، با چشم ابرها بر قامت کمانی من گریه می‌ کند این آبشار نیست که ریزد ، که چشم کوه بر چهره ‌ی خزانی من گریه می ‌کند فردا مدینه نشنود آوای گریه ‌ام بر مرگ ناگهانی من گریه می‌ کند .